سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لباس هایی که آزادانه فروخته می شوند ولی پوشیدنشان جرم است

غالب مانتوهایی که برای بانوان طراحی شده‌است آستین کوتاه هستند! این مانتوها به راحتی به فروش می رسیدند اما اگر فردی همین مانتو را در خیابان بپوشد نیروی انتظامی با وی برخورد می کند!
"صراط" - سرویس فرهنگی/ بدون شک باید گفت یکی از اصلی ترین دلایل افزایش بدحجابی در کشور مربوط به نحوه طراحی و توزیع لباس است.

در واقع اگر نگاهی به بازارهای کلانشهر ها بزنیم به خوبی مشخص می شود که تهیه لباس های مناسب برای جوانان بسیار کم است. بخصوص در حوزه پوشش برای بانوان شاهد موج شدیدی از غرب گرایی هستیم.



نگارنده خود در بازدید از یکی از بازارهای جنوب تهران متوجه شد که غالب مانتوهایی که برای بانوان طراحی شده‌است آستین کوتاه هستند! و این در حالی بود که این مانتوها به راحتی به فروش می رسیدند اما اگر فردی همین مانتو را در خیابان بپوشد نیروی انتظامی با وی برخورد می کند!






در آیات و روایات اسلامی نیز به کرات دیده می شود که برخی از آسیب های اخلاقی از همین نحوه پوشش پدید می آید. در ذیل به برخی از روایات در خصوص نحوه پوشش و ارتباط آنها با رذیلت های اخلاقی نگاهی می کنیم؛

« هرگاه برهنه می‌شوید شیطان با چشم طمع به شما می‌نگرد، پس خود را بپوشانید."

"کفش راحتی و سبک بپوشید و همانند اهل کتاب نباشید، کفش خوب و لباس پاکیزه بپوشید"

"هرگاه امت من از پوشیدن کفش‌ها و نعلین‌های پاره پاره و وصله دار دریغ نکنند خدا بر آنان آسان گیرد"

"هلاکت زنان امت من در دو چیز است: طلا و لباس نازک / ای علی هر مردی از همسرش اطاعت کند خدا او را به رو در جهنم افکند. حضرت علی علیه السلام پرسید: این چه اطاعتی است؟ فرمود: در پوشیدن لباس نازک به وی اجازه دهد"

همان گرامی به علی علیه السلام فرمود: "ای برادر! به تو سفارشی می‌کنم آن را رعایت کن که شاید خدا سودی به تو برساند: لباس خشن و مناسب اندام بپوش تا غرور و تکبر تو را نگیرد"

همچنین فرمود: "از خصلت‌هایی که موجب هلاکت قوم لوط شد پوشیدن حریر(ابریشم) بود."

"شش چیز از اخلاق قوم لوط در این امت است: پوشیدن روپوش بلند از روی تکبر که بر زمین کشیده می‌شود، گشودن و باز گذاشتن دکمه‌های پیراهن و قبا و ...؛ نیز می‌فرماید: هر کس لباس فاخر بپوشد به تکبر گراید و متکبر در آتش دوزخ است."

"رسول خدا(ص) امتش را از دست کردن انگشتر طلا و پوشیدن انواع لباس زرباف و ابریشمی و ارغوانی نهی فرمود."

"کفش باریک و نوک دراز نپوشید، چرا که آن، کفش فرعون است و نخستین بار او آن را پوشید."

"رسول خدا(ص) مردان را از پوشیدن لباس زنان و زنان را از پوشیدن لباس مردان نهی می‌فرمود."

"رسول خدا(ص) از انگشت نما شدن در هر دو سو(افراط و تفریط) نهی فرموده است: نرمی و بلندی لباس یا تفریط در ضخامت، زبری و کوتاهی آن و نیز می‌فرماید: "لباسی که در زیبایی یا زشتی شهرت دارد نپوشید" و نیز می‌فرماید: "هر کس لباس شهرت بپوشد خدا از او رو گرداند تا وقتی که آن را کنار نهد" و همچنین می‌فرماید: "هر کس در دنیا لباس شهرت بپوشد خدا روز قیامت لباس ذلت بر او بپوشاند."



البته تاکنون تلاش هایی نیز برای ترویج مد و پوشش های اسلامی صورت پذیرفته است که هنوز ثمرات آن به بار ننشسته است.

ضمن آنکه برای ترویج این الگوهای پوشش چالش هایی نیز وجود دارد.در وهله اول باید گفت که بخشی از لباس هایی که در نمایشگاه های مد و لباس چند ساله اخیر بخصوص برای بانوان ارائه می شود اصلا‌ نمی توانند به عنوان یک لباس مناسب در اجتماع به حساب آیند.

مثلا لباس های سنتی زنان ایرانی که بسیار نیز حجیم هستند نمی توانند برای بانوان امروز ایرانی لباسی مناسب باشند. یعنی لباس ها و یا مدهایی که در این نمایشگاه ها ارائه می شود باید بر اساس واقعیت های جامعه امروز ما باشد.

امروزه بسیاری از زنان ایرانی شاغل هستند و مطمئنا اصلانمی توانند از چنین لباس هایی استفاده کنند.

دومین نکته نیز آن است که برای ارائه و ترویج یک مد و لباس در جامعه باید یک سیر منظم و طولانی را برنامه ریزی کرد که از واقعیت های امروز جامعه آغازمی شود و به تدریج به سمت ایده آلها حرکت می کند.

مطمئنا اگر در نمایشگاه های مد و لباس در همان وهله اول سعی داشته باشیم تا نمونه های ایده آلی خود را در معرض نمایش قرار دهیم با استقبال چندانی روبه رو نخواهیم شد و حتی ممکن است شکست بخوریم.

زهرا خسروی


پس از پاستور

یادداشتی از مصطفی صادقی درباره راه‌های پیش روی احمدی‌نژاد برای ادامه سیاست‌ورزی

شاید آن هنگام که سید‌محمد خاتمی ‌سال آخر صدارتش را در ساختمان خیابان پاستور روزشماری می‌کرد و با نگاهی به سال‌های نه‌چندان دور، دلایل افول قدرت همقطاران اصلاح‌طلبش را بر می‌شمرد، کمتر تحلیلگر سیاسی محمود احمدی‌نژاد را جزو گزینه‌های محتمل جانشینی رئیس دولت چپگرا قرار می‌داد. شاید بهتر باشد بگوییم کسی جز خود او و یاران نزدیکش اینچنین اطمینان خاطر نداشتند. نقل است او مدت‌ها پیش از آغاز رقابت‌های ریاست‌جمهوری به یکی از نزدیکانش گفته بود رئیس‌جمهور بعدی ایران خواهد شد.

«محمود احمدی‌نژاد» اگر در دهه 70 نامی‌ ناشناخته برای اهالی سیاست بود و حضور و بروز سیاسی برجسته‌اش در استانداری اردبیل و نامزدی در انتخابات مجلس ششم دیده می‌شد و به‌طور خاص‌تر برخی تصویر او را نشسته در کنار حمیدرضا ‌ترقی در دادگاه روزنامه سلام به یاد می‌آورند، حالا اما در دهه 90 از جمله رجالی است که نقشی اساسی و تعیین‌کننده ای در معادلات سیاسی سال‌های اخیر ایران پیدا کرده است.

از تیر 84، حالا قریب 7 سال می‌گذرد و محمود احمدی‌نژاد نیز مانند سید‌محمد خاتمی ‌روزشمار پایان صدارتش را نظاره می‌کند. شرایط این روزهای او اما نه فقط با رئیس دولت اصلاحات که با همه روسای جمهور سابق ایران تفاوت‌هایی دارد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در روزهای پایانی دولتشان پس از رحلت حضرت امام به رهبری انقلاب برگزیده شدند. اکبر هاشمی رفسنجانی با بی‌نتیجه ماندن تلاش برخی اطرافیانش برای تغییر قانون اساسی به ساختمان مجاور کاخ ریاست‌جمهوری اسباب‌‌کشی کرد و ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام را ادامه داد. سیدمحمد خاتمی ‌هم ‌ترجیح داد از ساختار رسمی قدرت کناره‌گیری کرده و به بنیادی نوساخته به نام «باران» نقل مکان کند. واقعیت این است که پیش‌بینی آینده سیاسی محمود احمدی‌نژاد برای تحلیلگران و رصد‌گران سیاسی دشوار است. عمده دلیلش شاید این باشد که محمود احمدی‌نژاد سال 91 با محمود احمدی‌نژاد سال 84 تفاوت‌های فراوانی دارد. به همین اندازه هم بی‌شک نسبتش با ساختارهای قدرت در ایران مانند گذشته نیست.

«زمانه آبستن هزار ماجراست» و این قاعده البته برای دوران رئیس دولت نهم و دهم هم استثنایی قائل نشده است. در این هفت سال و به‌خصوص از سال 88 به این سو اتفاقات فراوانی برای این شخصیت سیاسی رخ داده، از آن خانه‌نشینی پر‌ماجرا تا سخنرانی‌های آتشین؛ رسمی و غیر‌رسمی. او در این دو دوره توفیق فراوانی در به چالش کشیدن بسیاری از تعریف‌های رسمی «امور» داشت؛ در شکستن تابوها. ویژگی‌ای که شاید در این سطح مختص خود او باشد. هر چه هست دوران او رو به پایان است و فارغ از اینکه چه کسی جانشین‌اش می‌شود بسیاری علاقه دارند بدانند او با تحویل دادن کلید ساختمان پاستور به رئیس‌جمهور بعدی چه نقشی را در سپهر سیاسی ایران ایفا خواهد کرد؟

آیا مانند اکبر هاشمی‌رفسنجانی همچنان حضور و بروزی مشهود در تحولات سیاسی حتی سال‌ها پس از رئیس‌جمهور بودنش خواهد داشت؟ یا مانند سید‌محمد خاتمی ‌بر آن می‌شود تا چند سالی (لااقل تا پایان دوره یازدهم ریاست‌جمهوری) از عرصه قدرت رسمی جدا شود؟ از همه مهمتر اینکه حاکمیت چه نگاهی به این شخصیت سیاسی پس از پایان دوره‌اش خواهد داشت.



داستان قدیمی ‌پوتین و مدودف

گمانه‌زنی در مورد آینده سیاسی ششمین رئیس‌جمهور ایران فقط به این روزهای سال پایانی دولت تعلق ندارد، بلکه از همان زمان که او برای بار دوم بر صندلی دومین مقام رسمی کشور تکیه زد خیلی‌ها در مورد آینده او به بررسی احتمالات پرداختند.

دامنه احتمالات اگر چه به وسعت امروز نبود اما همان زمان بود که برخی استفاده از مدل پوتین - مدودف را به‌عنوان استراتژی اصلی احمدی‌نژاد و اطرافیانش مطرح می‌کردند؛احتمالی که البته خود احمدی‌نژاد هیچ وقت به صورت رسمی و جدی آن را رد نکرد و گاه با لبخند و گاه با کنایه از کنارش گذشت. ماجرا در آن زمان آنقدر جدی شد که برخی حتی به گمانه‌‌زنی در مورد مدودف احتمالی می‌پرداختند.

واقعیت این است که احمدی‌نژاد در مدت این هفت‌سال کارهای بزرگ و مهمی‌ انجام داده است. از جراحی بزرگ در اقتصاد ملی که به طرح اصلاح نظام اقتصادی شهره شد تا ادغام و حذف و اضافه‌های بزرگ در ساختار دولت؛ اقداماتی که البته هر‌کدام با نظرات و واکنش‌های فراوانی در سطح کلان مواجه شد؛ از استقبال و تشویق تا انتقاد و حتی اعتراض. دور از واقعیت نیست که او بسیار متمایل به این خواهد بود که فردی نزدیک و شبیه به خودش بر صندلی برجای مانده از او تکیه زند تا برنگهداشت وضع موجود بکوشد و شاید نگران از این باشد که فردی با اندیشه دگرگونی‌های ریشه‌ای در دولت، جایگزینش شود و آنچه او برانداخته سرپا کند و آنچه سرپا کرده، براندازد. از همین روی می‌توان به این برداشت رسید که نخستین تلاش او (اگر چه شاید در مقام عمل وارد نشده و فقط به نظر بسنده نماید)رئیس‌جمهور شدن فردی شبیه خودش است.

در این صورت خواهد بود که این فرد هم راه و رسم او را ادامه خواهد داد و هم اینکه بخش زیادی از تیم کنونی او همچنان بدون پراکندگی به ادامه کار خواهند پرداخت. اگر فرض بر این باشد که چنین رخدادی تجربه شود، آنگاه با این سوال مواجه می‌شویم؛ نقش محمود احمدی‌نژاد در دولت بعدی چه خواهد بود؟ به نظر می‌رسد در این صورت دو اتفاق محتمل است؛ نخست اینکه او خرسند از تداوم راه و رسمش از عرصه قدرت رسمی جدا شده و مانند یک تماشاچی به ثمر نشستن ایده‌هایش را به نظاره خواهد نشست.

احتمال دوم هم اینکه او با بهره‌گیری از فرصت چهار ساله، بار دیگر با فراغ‌بال، خیال بازگشت به عرصه قدرت رسمی آن هم در کسوت ریاست‌جمهوری را در سر خواهد پروراند.



بازگشت به بهشت؟

واضح است که دو احتمال پیشین تنها در شرایطی جدی خواهد بود که فرد نزدیک و دلخواه او روانه پاستور شود. حالا سوال این است که اگر فردی غیر از آنکه او می‌خواهد پیروز رقابت یازدهم باشد چه خواهد کرد؟ چندی است برخی این‌گمانه را مطرح می‌کنند: محمود احمدی‌نژاد که روزگاری از شهر به کشور رسید حالا بنا دارد از کشور به شهر بازگردد و بار دیگر در قامت شهردار تهران ظاهر شود. اما آیا با شناختی که ما از محمود احمدی‌نژاد داریم او چنین اندیشه‌ای را در سر می‌پروراند؟ در این باره باید چند نکته را مورد بررسی قرار داد؛ نخست اینکه انتخابات شوراهای جدید همزمان با انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم برگزار خواهد شد و طبیعتا افرادی از جنس و فکر رئیس‌جمهور منتخب شانس بیشتری برای نشستن بر کرسی‌های ساختمان بهشت را خواهند داشت.

به دیگر سخن آنکه فردی که قرابت بیشتری با گفتمان غالب و مورد‌پسند «مردم» در سال 92 داشته باشد، رئیس‌جمهور خواهد شد و البته در همین روز «مردم» لیست بلندی از نامزدهای شورای شهر را نیز مقابل خود خواهند داشت، پس طبیعی است افرادی که به گفتمان انتخابی فرد مورد اقبال برای ریاست‌جمهوری نزدیک‌تر باشند از شانس بیشتری برخوردار خواهند بود.

نتیجه اینکه شهردار شدن برای محمود احمدی‌نژاد خیلی هم سهل و آسان نیست. نکته دوم اینکه آیا اساسا این استراتژی مورد نظر محمود احمدی‌نژاد یا تئوریسین‌های پیرامون او نیز هست؟ به نظر می‌رسد پاسخ این سوال از هم‌اکنون مشخص باشد. «محمود احمدی‌نژاد» نه چنین ریسکی می‌کند و نه تمایلی دارد به دفتر‌کار قبلی‌اش در ساختمان بهشت بازگردد.



بار دیگر مجمع؟

بسیاری عنوان می‌کنند محمود احمدی‌نژاد در هر جایگاهی که بعد از ریاست‌جمهوری باشد یک صندلی و یک عنوان از هم‌اکنون برای او رزرو شده است؛ عضو حقیقی مجمع تشخیص مصلحت نظام. واکاوای رفتار سیاسی چند سال اخیر محمود احمدی‌نژاد درستی و نادرستی این گزینه را روشن می‌کند. برای تحلیل و بررسی در این باب هم شاید زیاد نباید تلاش کرد؛ طرفه آنکه تصاویر جلسات دوره قبلی مجمع و آن صندلی خالی صدر مجلس خود گواه نوع نگاه او به مجمع تشخیص است و اینکه چندان اعتقادی به آنجا ندارد.

این را البته نه فقط منتقدانش بلکه برخی از نزدیک‌ترین افراد به او هم می‌گویند. در اینجا برخی ممکن است چنین عنوان کنند که او در دوره جدید این صندلی خالی را پرکرده است. در جواب فارغ از اینکه حضور او سریالی نبود و باز هم غیبت در کارنامه حضورش در مجمع ثبت شده، باید گفت که احمدی‌نژاد اکنون به‌عنوان عضو حقوقی و به جهت رئیس‌جمهور بودنش در صدر جلسه و در کنار رئیس مجمع می‌نشیند قاعدتا اما پس از ریاست‌جمهوری و انتصاب مجدد احتمالی، یک عضو حقیقی خواهد بود نه حقوقی و طبعا در جایگاهی غیر از آنچه اکنون جای دارد باید بنشیند و اعلام نظر کند. آیا او این را خواهد پذیرفت؟ پاسخ به این سوال خیلی هم سخت نیست، هر چند شاید می‌بایست حضور او در مجمع را به عنوان یک «حداقل»پذیرفت.



ورود به پارلمان؟

فرض محال، محال نیست. یک احتمال هم در مورد آینده سیاسی محمود احمدی‌نژاد این است؛ ورود به مجلس نهم، تشکیل یک فراکسیون قدرتمند و شاید رسیدن به ریاست مجلس در نزدیک‌ترین زمان ممکن. هم‌اکنون در برخی حوزه‌های انتخابیه انتخابات باطل شده و پس از این نیز ممکن است اتفاقاتی بیفتد که نیاز به برگزاری انتخابات میاندوره‌ای باشد. روشن است که ورود او به مجلس آن هم در انتخابات میاندوره‌ای کار سختی نیست. دور از ذهن هم نیست که او پس از ورود به مجلس بتواند با سازماندهی خوب نمایندگان مجلس بار دیگر به ریاست یک قوه برسد، اما این احتمال تا چه میزان جدی است؟ پاسخ را محمود احمدی‌نژاد در یکی از جدیدترین سخنانش گفته است: «آیا برای من و شمایی که اینجا نشسته‌ایم بالاتر از ریاست‌جمهوری مقامی ‌هم هست؟ رئیس مجلس هم اگر بشویم، باز به اندازه ریاست‌جمهوری نیستیم. زیرا رئیس‌جمهور بعد از مقام معظم رهبری بالاترین مقام رسمی کشور است.» (دیدار با نمایندگان مجلس نهم)



حزبی برای دکتر

بر کسی پوشیده نیست ستادهای محمود احمدی‌نژاد در سراسر کشور نقش مهمی ‌برای او و انتخابش به‌عنوان رئیس‌جمهور ایفا کردند. ستادها و اعضایی که هنوز هم خیلی از آنها به کار کردن برای او علاقه دارند؛ علاقه‌ای که احمدی‌نژاد هم به خوبی از آن آگاه است و طبعا از او بعید است که چنین ظرفیتی را بلا استفاده بگذارد. اما طبیعی است که او باید در یک قالب مشخص و سازماندهی شده از آنها استفاده کند؛ قالبی که در دنیا به‌عنوان حزب تعریف شده و در ایران اما چندان اقبالی نسبت به آن وجود ندارد. البته جالب اینکه محمود احمدی‌نژاد هم اعتقادی به آن ندارد.

انتقاد از وضعیت موجود، اعتراض به رسوم پیشین و به چالش کشیدن بسیاری از مسائل و شخصیت‌های سیاسی؛ اینها از فاکتورهای مهمی ‌بود که در میان ناباوری بسیاری از تحلیلگران، ردای ریاست‌جمهوری را بر تن محمود احمدی‌نژاد کرد. او هنوز هم سعی می‌کند وجهه منتقدانه خود را حفظ کند. این خصوصیت‌های او را اگر با ظرفیت حامیانش در سراسر کشور جمع کنی، حاصل جمعش می‌شود یک تشکیلات با نگاه و رفتار منتقدانه که شاید بار دیگر بازتابنده قدرت سیاسی احمدی‌نژاد باشد؛ چه اینکه شاید به انگار او، اینگونه هم می‌تواند «بماند» هم «محبوب» بماند.



تلاش برای صلح

«من تمایل دارم مجددا به شغل قبلی‌ام بازگردم و البته اگر بتوانم برای صلح و دوستی در جهان و کمک به مردم جهان تلاش خواهم کرد.»(مصاحبه با فرانس 24) این جمله محمود احمدی‌نژاد خیلی‌ها را به این نتیجه رسانده که او می‌خواهد همچون سید‌محمد خاتمی ‌با تاسیس یک موسسه به فعالیت‌های بین‌المللی بپردازد. حالا اگر برخی اطرافیان او هم همراهش شوند و به نظریه‌پردازی بپردازند باید منتظر روزهای پرخبری از جانب این موسسه باشیم.



نکته‌ای مهم در آینده سیاسی احمدی‌نژاد

اکنون که سخن گفتن از آینده احمدی‌نژاد در این نوشتار رو به پایان است باید باز هم به سوالات و پرسش‌های ابتدای مطلب بازگردیم: آیا محمود احمدی‌نژاد بر آن است که از عرصه قدرت رسمی حتی برای مدتی کوتاه جدا شود؟ یا تمایل دارد همچنان در ساختار سیاسی ایران حضور داشته باشد؟ آیا اگر او تمایل به ماندن داشته باشد، حاکمیت نیز چنین تمایلی خواهد داشت؟

به نظر می‌رسد در اینجا باید به یک نکته مهم و موثر اشاره کرد؛ «اطرافیان، منسوبان و منصوبان آقای رئیس‌جمهور».

حلقه‌ای که امروز بسیار کوچکتر از سال‌های اول است. طیفی از دوستان او حالا در کنارش نیستند، او نیز تلاشی نکرد تا به ‌ترمیم همبستگی‌های آسیب‌‌دیده میان خود و آنان بپردازد. به هرروی وقتی آینده سیاسی احمدی‌نژاد را بررسی می‌کنی، نمی‌توانی از این نکته بگذری که برخی از اطرافیان او حالا مدتی است با اتهاماتی مواجه شده‌اند؛ اتهاماتی که البته سر به مهر باقی نمانده‌اند.در این میان البته احمدی‌نژاد نیز تمام‌قد در برابر آنها ایستاده و همگی را کذب و بلامحل توصیف می‌کند؛ حمایت و دفاعی که نقشی بی‌بدیل در حفظ و ثبات آنها داشته است.حالا برخی تحلیلگران بر این باورند که برای محمود احمدی‌نژاد حلقه پیرامونش بسیار ارزشمند است و او‌ ترجیح می‌دهد تا در عرصه قدرت رسمی سیاسی ایران حضور داشته باشد تا اطرافیانش را همچنان نگه دارد. شاید اینچنین است که برخی معتقدند شرایط او استثنایی است و شرایط استثنایی در برخی موارد، سپهر معمولا پیش‌بینی‌پذیر رویدادها را به هم می‌ریزد.


مراد از علم دینی و علم غیردینی چیست؟

گفتاری منتشر نشده از علامه مصباح‌یزدی در نسبت «علم و دین»

باید توجه داشته باشیم کاربردهای واژگان را از هم تفکیک کنیم تا در بحث، مغالطه پیش نیاید. بعد از اینکه دو واژه علم و دین را درست تحلیل کنیم و معانی‌اش را درست بشناسیم، آنگاه این سوال مطرح می‌شود که این دو چه ارتباطی با هم دارند؟ اگر واژه‌ ترکیبی «علم دینی» را به کار بردیم، به چه معنا می‌تواند باشد؟

علم دینی یک ترکیب وصفی است و گاه به صورت ‌ترکیب اضافی - علم دین- و به صورت مضاف و مضاف‌الیه به کار برده می‌شود. در‌ترکیب وصفی علم دینی، «دینی» صفتی برای علم است. اگر قید توضیحی نباشد که البته اینطور تلقی نمی‌شود که قید توضیحی است، قید احترازی خواهد بود. یعنی وقتی می‌گوییم علم دینی، آنچه در ذهن شنونده می‌آید، این است که علم، گاهی دینی است و گاهی غیردینی. از این رو، می‌خواهیم ببینیم علم دینی با علم غیردینی چه فرقی دارد.

اما اگر گفتیم هر علمی‌ دینی است، در واقع قید دینی، قیدی توضیحی خواهد بود. همانطور که می‌دانید گاهی‌ ترکیبات وصفی،‌ ترکیبات توضیحی هستند، یعنی فقط برای این است که شنونده بتواند نیت گوینده را بهتر بفهمد؛ وگرنه بدون وصف هم همان معنا اراده می‌شود. مانند «انسان بشری» که انسان یعنی همان بشر یا مانند اوصافی که جزء ماهیت موصوف باشند مانند «انسان دو پا». روشن است که قید در اینجا، قید توضیحی است چرا که همه انسان‌ها دو پا هستند؛ البته نباید در مثال مناقشه شود.

به هر حال قید، گاهی قید توضیحی و وصفی است که فقط موصوف را روشن می‌کند و گاهی قید، احترازی است، یعنی این قید، یک قسم را خارج می‌کند. مانند «علم دینی» در مقابل «علم غیردینی»؛ به این معنا که دو گونه علم داریم؛ علم دینی و علم غیردینی.

وقتی می‌گوییم علم دینی، آن قسم دینی را اراده می‌کنیم؛ نه آن قسم دیگر که غیردینی است. تلقی عمومی و عرفی این است که قید دینی در ‌ترکیب وصفی علم دینی، احترازی است، هر چند شاید بتوان این را به صورت قید توضیحی هم تلقی کرد. بر‌اساس این تلقی عرفی، علم دینی شامل بخشی از علوم می‌شود و بخش دیگر از علوم خارج می‌شود.

وقتی علم را به دین ربط می‌دهیم و می‌گوییم علم دینی، معنای یاء نسبت این است که آن علم مطلق، خود به خود به دین یا غیردین نسبتی ندارد و می‌خواهیم به دین نسبتش بدهیم. مثل اینکه می‌گوییم عالم ایرانی. عالم ممکن است ایرانی باشد یا غیرایرانی؛ اما وقتی می‌گوییم عالم ایرانی، منظورمان آن عالم‌هایی که غیر‌ایرانی هستند، نیست. تلقی عرف این است که نسبت، چنین نقشی را ایفا می‌کند یعنی نقش قید احترازی دارد. لازمه چنین نقشی این است که در سایه این نسبت، وصفی برای علم حاصل شده که اگر این قید را نمی‌آوردیم، آن وصف را نمی‌داشت. ریشه بحث به بحث‌های ادبی برمی‌گردد.

در هر نسبتی مانند «ایرانی» نوعی ملابست شرط است. در اینجا ملابست بیشتری شرط است؛ اما تعیین حد ملابست، برهانی نیست، بلکه عرفی است. توجه به این نکته لازم است که ارتباط کامل و در حد وحدت و اتحاد، همه‌جا شرط نیست و گاهی یک مناسبت خیلی کوچک برای برقراری نسبت کافی است. پس نمی‌توانیم بگوییم هر جا وصفی برای موضوعی آورده می‌شود، حد نصابی دارد که مثلا بیست درصد حیثیات وجودی‌اش را باید به آن مربوط کند و نسبت معینی باید در آن لحاظ شود. همین اندازه که عرف، برقراری نسبتی بین صفت و موصوف را صحیح بداند کافی است. صدق نسبت، صدقی عرفی است و برهان عقلی، دلیل تجربی، دلیل تاریخی یا نصی از کتاب و سنت ندارد. ریشه اینگونه مسائل زبانی، فقط قرارداد است.



توقع عرف از‌ ترکیب وصفی علم دینی

عرف از ‌ترکیب وصفی علم دینی چه توقعی دارد؟ چند‌گونه نسبت بین علم و دین برای صحت عرفی ‌ترکیب «علم دینی» کافی است؟ فقط یک جهت است یا جهات متعددی ممکن است منشأ این نسبت باشند؟ به نظر می‌رسد جهات مختلفی برای این ملابست و مناسبت فرض می‌شود که هیچ کدام نامعقول نیست و بلکه غیرعرفی هم نیست.



نوع اول: وحدت مسائل

علم برحسب تعریف مورد قبول، مجموعه قضایایی است که از موضوع و محمولی تشکیل شده و پاسخی برای اثبات یا سلب می‌طلبد. هر تلاشی در این راه، تلاشی از سنخ آن علم به‌‌شمار می‌رود؛ فقاهت (در فقه)، تفلسف (در فلسفه) و تحقیق و پژوهش علمی‌(در علوم). بین علم به این معنای عام و بین دین به معنای دین الهی و صحیح، چه نسبت‌هایی ممکن است باشد؟ آیا اگر این مساله متافیزیکی که «خدا هست یا نیست»، عینا در متن منابع دین قرار بگیرد، جزء اصول آن دین حساب می شود یا جزء فروع یا جزء نتایجی که از دین گرفته می‌شود و به هرحال به دین ملحق می‌شود؟ این سوال، سوالی علمی ‌است. علم به همان معنای عام که شامل فلسفه و ریاضیات هم می‌شود، یعنی مجموعه مسائلی که محور خاصی داشته باشد. این مسائل می‌تواند شامل مسائلی مانند مسائل منطقی و ریاضی هم باشد که فقط با روش تحلیل عقلی قابل اثبات است؛ نه روش ‌ترکیبی و تجربی. ولی براساس گرایش پوزیتویستی، اینها جزو علم نیست چرا که علم به معنای پوزیتویستی آن، فقط با متد تجربی قابل اثبات است. مطابق این گرایش، اینگونه مسائل، نالج (knowledge) و جزء معارف هست؛ اما آنها را جزء علم محسوب نمی‌کنند. پوزیتویست‌ها در ریاضیات، حساب و جبر خیلی گیر می‌کنند و نمی‌دانند چه بگویند. معمولا اینها را برمی‌گردانند به توتولوژی و می‌گویند اصلا علم نیست؛ ولی فوق علم است.

به هر حال، علم به معنای مجموعه مسائل حول محور خاص و دین به معنای یک سلسله عقاید حق، ارزش‌های صحیح و احکام الهی چه رابطه‌ای می‌توانند با یکدیگر داشته باشند؟ یکی از روابط این است که یک، چند یا همه مسائلی که در یک علم مطرح می‌شود عینا در منابع دینی هم مطرح شده باشد. طبق یکی از فرض‌های گذشته می‌توان گفت که این مسائل یک علم است که هم در منابع دینی مطرح شده و با متد وحیانی اثبات می‌شود و هم در کتب فلسفی مطرح شده و با متد تعقلی اثبات می‌شود. مانند مساله توحید و خداشناسی که می‌توان مجموعه مسائلی را که محورش خداست، یک علم مثلا «علم خداشناسی» دانست. این صورت، اشکال عقلی، نقلی یا عرفی ندارد. اگر گفتیم باید متد خداشناسی هم تعیین شود، دو علم خداشناسی خواهیم داشت؛ یکی خداشناسی عقلانی و دیگری خداشناسی دینی یا وحیانی. اما اگر متد را جزو مقوم قرار ندهیم، یک علم است که با دو متد اثبات می‌شود؛ یکی از راه عقل و به استناد عقل بشری و دیگری از راه نقل و به استناد وحی آسمانی.

این نسبت وحدت، بهترین نسبتی است که بین علم و دین می‌تواند برقرار باشد. خداشناسی، هم علم به اصطلاح عام آن است، یعنی مجموع مسائلی حول محور خداست و هم دین است چرا که اساس هر دینی خداشناسی است. هر دینی در این باره پاسخ‌هایی دارد. خدا یکی است، صفات ثبوتیه و سلبیه دارد و.... این عالی‌ترین رابطه‌ای است که می‌تواند بین علم و دین برقرار شود، یعنی مسائلی باشد که عینا هم در دین مطرح هست و هم در علم. البته اینجا که می‌گوییم هم در دین، هم در علم، دین را به اعتبار منابعش جدا می‌کنیم. این یکی از اطلاقات شایع دین است که بر‌اساس آن، دین به معنای آن است که استناد به وحی داشته باشد. هر چند دین کاربرد دیگری هم دارد که بر اساس آن، نه می‌توان به وحی استناد کرد و نه شرط کردن استناد به وحی در دین، لزومی‌ دارد. مثلا معمولا ادیان هندوئیسم، اصلا به نبوت قائل نیستند؛ ولی احکام و مناسک دینی و خداشناسی دارند. پس یک نوع رابطه این است که خود مسائل یک علم، یعنی مجموعه مسائلی که به مناسبت محور مشترک، اسم آن را علم خاص گذاشته‌ایم، عینا در منابع دینی موجود باشد. بهترین مناسبتی که می‌تواند بین علم و دین وجود داشته باشد این نوع ملابست بین علم و دین است.



نوع دوم: روش اثبات مسائل

نوع دیگر رابطه علم و دین این است که یک سلسله مسائلی را با محور واحد انتخاب کنیم که اصلا از راه عقل یا تجربه حسی قابل اثبات نباشد؛ بلکه راه اثبات آنها فقط وحی یا چیزی که منتهی به وحی می‌شود، باشد. مثل این مساله در فقه که «نماز صبح دو رکعت است»؛ مجموعه چنین مسائلی را می‌توان عبادت‌شناسی نام نهاد. چگونه این همه علم‌های جدید مانند غده‌شناسی، میکروب‌شناسی و... علم است، ولی عبادت‌شناسی نتواند علم باشد؟ روش اثبات اینگونه مسائل چیست؟ نماز چند رکعت است؟ ارکانش چیست؟ واجبات، مستحبات و مکروهاتش چیست؟ می‌توان سایر عبادت‌ها را هم به آن ضمیمه کرد و علمی ‌به نام علم عبادت‌شناسی ارائه داد که زیرمجموعه علم فقه به معنای عام باشد. این مسائل اصلا از راه دیگر قابل اثبات نیست. نه هیچ برهان عقلی دارد که نماز صبح را باید دو رکعت خواند و نه در هیچ آزمایشگاهی می‌شود این را اثبات کرد که نماز صبح باید دو رکعت باشد. اثبات این مساله فقط با استناد به وحی است که به پیغمبر اکرم (ص) شده و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) آن را بیان کرده‌اند و برای ما نقل شده است. یعنی این علم، از علومی ‌است که با متد تاریخی نقلی اثبات می‌شود و منابع آن هم فقط منابع وحیانی است. این چه علمی‌است؟ این، متن دین است و از این رو، علم دینی است یعنی علمٌ هُو الدّین، جزءٌ مِنَ الدین. اگر به لحاظ متعلق این علم، یعنی قضیه منهای تصدیق آن را در نظر بگیریم، به یک معنا جزئی از دین حساب می‌شود.

بنابراین، وجه دوم برای تفسیر علم دینی این است که علم دینی به معنای چیزی است که اصلا در غیر دین وجود ندارد و سوالش فقط در دین و با منابع دینی پاسخ داده می‌شود. بر اساس این اصطلاح، علومی‌ که از این قبیل نیست، علوم غیر‌دینی هستند؛ هر چند ادبیات و صرف و نحو عربی باشد که همه ما آنها را جزو علوم دینی به حساب می‌آوریم. طبق این اصطلاح، علومی‌ مانند صرف و نحو، لغت عرب و... هیچ ربطی به دین ندارند. طبق این اصطلاح، علم دینی آن علمی‌ است که موضوع و محمولش در متن دین مطرح شده و راه اثباتش هم منابع دینی است.



نوع سوم: توقف اثبات مسائل دین بر علم

مناسبت دیگری که بین علم و دین می‌توان در نظر گرفت این است که علم دینی، علمی است که برای اثبات مسائل دینی مورد نیاز است یعنی بدون آنها نتوان مسائل دینی را اثبات کرد. وقتی در علم سوالی مطرح می‌شود که آیا این محمول برای موضوع اثبات می‌شود یا نه؟ پاسخ باید با استفاده از اصولی باشد که معمولا اصول موضوعه یا مصادرات است یا اصول متعارفه. باید یک اصولی داشته باشد که مورد قبول طرفین باشد. آن مبناها و قواعدی که در پاسخ به یک سوال دینی در زمینه عقاید، اخلاق و احکام به ما کمک می‌کند و برای اثبات مسائل دینی ضرورت دارد، علم دینی نامیده می‌شود.

طبق این اصطلاح، امروز ادبیات عربی و لوازمش که در فهم آیات و روایات دخالت دارند، علوم دینی هستند؛ چرا که بدون این قواعد نمی‌توان قرآن را درست فهمید. تفسیر قرآن نیز علم دینی است چرا که بدون این علم، آیات را نمی‌توان فهمید و در نتیجه نمی‌توان به مسائل دینی پاسخ گفت. پس علم دینی یعنی «ما یتوقّفُ علیه اثباتُ مسائل‌الدین». اگر این علم‌ها نباشد ما نمی‌توانیم مسائل دین را اثبات کنیم. این اصطلاح، موارد روشنی دارد، مثل فقه و اصول فقه، همچنان که موارد مشکوکی هم دارد. بعضی از مسائل دینی مثل اعتقاد به خدا متد عقلانی دارد و اثبات آنها به یک سلسله مباحث فلسفی احتیاج دارد. پس آن بخشی از فلسفه که در اثبات خدا به ما کمک می‌کند، مایتوقف علیه الدین است یعنی تا این بخش از فلسفه را نخوانیم، بخشی از مسائل دین را نمی‌توانیم اثبات کنیم. فرض این است که اینگونه مسائل فقط با متد تعقلی قابل اثبات است. درست است که در قرآن آمده إِلَـهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ، اما به استناد قرآن که نمی‌گوییم خدا یکی است چرا که اول باید بدانیم خدا یکی است، پیغمبری فرستاده است، این قرآن کتاب آن پیغمبر است، کلام او برای ما حجت است، بعد استناد کنیم به اینکه در قرآن چنین نوشته و بدین جهت، درست است. وقتی هنوز در قدم اول هستیم که آیا خدا یکی است یا چندتا، اگر بگوییم خدا به این دلیل یکی است که قرآن می‌گوید إِلَـهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ، متد صحیحی نیست. مساله توحید را باید با عقل و قواعد فلسفی اثبات کرد. پس آن فلسفه‌ای که برای اثبات دین نیاز است، علم دینی است، چون بدون این قواعد، مسائل دینی اثبات نمی‌شود.

در این کاربرد، منظور از «یاء» نسبت در واژه «دینی» یعنی چیزی که اثبات مسائل دین به آن نیاز دارد. طبق این لحاظ، حتی فلسفه از علوم دینی است و چقدر کوتاه‌نظری است که کسانی فکر کنند فلسفه با دین هیچ ارتباطی ندارد یا ضد‌دین است؛ مخصوصا اگر فلسفه را مجموعه مسائل بدانیم، نه راه‌حل‌های خاص. در فلسفه چند نظریه وجود دارد و همانگونه که اصالت وجود جزء فلسفه است، اصالت ماهیت هم جزء فلسفه است. همانطور که وجوب نماز جمعه جزء فقه است و حرمت آن هم جزء فقه هم کسانی که نماز جمعه را واجب می‌دانستند فقیه بودند و هم کسانی که آن را حرام می‌دانستند. در فلسفه هم اثبات یا انکار مسائلی مانند اصالت وجود یا اصالت ماهیت، تشکیک در وجود و... هر دو فلسفه است. این کلام که ظاهرا اصلش از ارسطو نقل شده، معروف است که اگر می‌بایست فلسفیدن که می‌بایست، و اگر نمی‌بایست هم باید فلسفیدن. یعنی اگر بخواهیم غلط بودن فلسفه را هم اثبات کنیم، باز با فلسفه داریم اثبات می‌کنیم. بحث از اینکه این مطلب فلسفی غلط است، خودش نوعی فلسفه است. اثبات یا نفی توحید با متد تعقلی و فلسفی است. این، فلسفه است، چرا که فلسفه یعنی اثبات یک محمول برای موضوعی با متد تعقلی.

به هر حال، اگر اثبات بخشی از مسائل دین بر چنین علمی ‌متوقف بود، این علم به همین اعتبار جزء علوم دینی است و دینی بودنش به معنای ما یتوقف علیه اثبات مسائل الدین است. البته این سخن به معنای این نیست که همه مسائل آن علم برای همه دین مورد نیاز است؛ بلکه ادنی ملابست کافی است و اثبات بخشی از دین بر بخشی از این مسائل متوقف است، اما وقتی ما مجموع این مسائل را یک علم تلقی کرده و مجموع اخلاق، اعتقادات و احکام را یک ماهیت به نام دین فرض کردیم، می‌توانیم بگوییم دین با علم نسبت دارد و بر اساس این اصطلاح، علم محتاج الیهِ آن دین است.



انواع دیگر مناسبت میان علم و دین

وجوه دیگری نیز برای این نسبت وجود دارد. مثلا بعضی از بزرگان فرموده‌اند که دینی بودن یا غیردینی بودن علم را می‌توان با انگیزه عالم و متعلم در نظر گرفت. اگر با علم آن چنان برخورد کنیم که ما را با خدا آشنا کند و حتی در علوم طبیعی تحقیقاتی کرده و با متد طبیعی تجربی مسائل‌ را اثبات کنیم، در واقع برای شناخت بخشی از افعال الهی تلاش کرده‌ایم که بخشی از خداشناسی است و به این صورت همه علوم می‌توانند دینی باشند.

البته این، علم غیر‌دینی را نفی نمی‌کند چرا که بالاخره کسی که این انگیزه را ندارد، علمش دینی نیست، چون ملاک دینی و غیردینی بودن علم این است که با چه نگاهی به این مسائل نگاه شود و با چه انگیزه‌ای این مسائل تحقیق شود. به هرحال این هم یک نسبتی است. علم با دین این نسبت را دارد که بالقوه می‌تواند انسان را با خدا آشنا کند. آشنا شدن با‌خدا هدف دین است. هر علمی‌ بتواند هرچند به‌صورت بالقوه به ما کمک کند با خدا آشنا بشویم، از آن جهت علم دینی است که به هدف دین (شناخت خدا در ذات و صفات و افعال) کمک می‌کند. هرچند این هم نسبت غلطی نیست؛ اما ظاهرا در استعمالات و بحث‌های شایع این معنا اراده نمی‌شود. طب را برای سلامتی بدن و علاج بیماری‌ها می‌خوانند؛ اما اینکه خدا این بیماری را قرار داده و راه علاجش هم این است که با این وسیله خدا را بشناسیم، در علم طب دخالتی ندارد؛ بلکه انگیزه‌ای خارج از ماهیت علم است. به‌هرحال، این هم نسبتی است و نباید گفت که این نسبت غلط است؛ اما در استعمالات شایع، ظاهرا استعمال معروفی نیست. اما آن سه وجه دیگر که بیان شد معروف و متعارف هم هست و در محاورات به کار می‌رود.



آیا علم ضددینی هم داریم؟

بعد از اینکه دانستیم علم را می‌توان به دو قسم دینی و غیر‌دینی تقسیم کرد، این سوال مطرح می‌شود که آیا علم ضددینی هم داریم؟ معنای غیردینی بودن، تضاد داشتن با دین نیست. مثلا اگر مطالبی را نه از راه منابع دینی، بلکه از راه عقل اثبات کردیم مثل بسیاری از مسائل اخلاق، این به یک معنا علم دینی نیست، چرا‌که از منابع دینی استفاده نشده است؛ ولی ضد‌دین هم نیست. همان مطالب را با منابع دینی (منابع وحیانی) هم می‌توان اثبات کرد و با هم تضادی ندارند؛ ولی به هر حال این غیر از آن است. این یک متد است و آن یک متد دیگر. یا طبق این اصطلاح که علم دینی علمی ‌است که مسائلش جزئی از مسائل دین باشد، آن علومی‌ که مسائل‌شان هیچ ربطی با دین ندارد، علوم غیردینی هستند؛ اما ضرورتا معنایش این نیست که ضد‌دینی هستند. علم غیر‌دینی طبق این اصطلاح، علمی ‌است که موضوع، مسائل و متد تحقیقش جداست و ربطی به دین ندارد. اگر کسی اصطلاح علم ضد‌دینی را به کار ببرد به چه معناست؟ آیا علم ضد‌دینی هم داریم؟

بیشتر مسائلی که در علوم رایج دنیا مطرح می‌شود، ظنی هستند و به همین دلیل، بعد از مدتی عوض می‌شوند و نظریات ابطال می‌شود. آنچه از این علوم انتظار می‌رود، این است که راه‌حل‌هایی برای مسائل مورد بحث در آنها پیدا شود که این راه‌حل‌ها روشمند باشد و با روشی خاص اثبات شود. در همه علوم نظریاتی وجود دارد که تا مدتی مورد قبول و بلکه مورد قبول عام است و همه می‌پذیرند؛ ولی بعد معلوم می‌شود اشتباه بوده یا استثنا پیدا می‌کند. مانند اینکه طب سنتی مبتنی‌بر یک سلسله پیش‌فرض‌هایی است که امروز تقریبا می‌توان گفت ابطال شده و اگر هم نگوییم ابطال شده، دست‌کم دلیل معتبری ندارد و نظریاتش تغییر می‌کند. منظور این است که وقتی ما علمی ‌را می‌آموزیم یا می‌گوییم این کتاب درباره فلان علم است، معنایش این نیست که همه راه‌حل‌های ارائه شده برای مسائل آن، قطعی است؛ بلکه مسائل ظنی هم اگر روشمند باشد و براساس متدی اثبات شده باشد، می‌گوییم علم است. در این صورت، اگر هم بعدا نظریه‌ای در یک علم باطل شد، زمین به آسمان نمی‌آید، همچنان که نمونه‌های فراوانی برای آن وجود دارد.

در علوم دینی هم چنین چیزی وجود دارد. بسیاری از مسائل فقه از همین قبیل است، بنابراین اختلاف فتوا وجود دارد. وقتی مرجعی از دنیا می‌رود فتواهایش منسوخ می‌شود، یعنی عملا از اعتبار می‌افتد و فتاوای مرجع دیگری معتبر می‌شود و مورد عمل قرار می‌گیرد. یعنی هیچ کدام از این فتاوا یقینی نبوده یا لااقل بعضی از آنها یقینی نبوده است. بالاخره ضمانتی ندارد که همه‌اش یقینی باشد. بنابراین، می‌توان فرض کرد که در یک علم، دو نظریه وجود داشته باشد و هر دو ظنی یا غیر‌یقینی باشند و این نظریات با هم تفاوت دارند. همانگونه که می‌دانید در علوم تجربی اینگونه اختلافات فراوان وجود دارد. در یک علم چند نظریه متفاوت وجود دارد. مثلا در روانشناسی جدید، نظریات متفاوتی درباره توجیه یک پدیده روانی و اینکه این پدیده چگونه تحقق پیدا می‌کند، وجود دارد. مثال ساده‌اش اختلافی است که بین رفتارگرایان با بعضی دیگر از مکاتب روانشناسی وجود دارد. رفتارگرایان می‌کوشند همه پدیده‌های روانی را با مطالب تجربی حسی تبیین کنند. به همین دلیل، همه چیز را تابع مغز، شرایط مختلف مغز و سایر اندام‌های بدن می‌دانند و چیز دیگری را نه تنها قبول ندارند؛ بلکه اصلا انکار می‌کنند. آنها چیز مستقلی به نام روح را قبول ندارند. حالا رفتارگرایی کمی‌ ضعیف شده است؛ ولی هنگامی‌ که گرایش پوزیتویسم در فلسفه رایج بود، رفتارگرایی هم در روانشناسی خیلی شایع بود.

برای اینگونه مسائل مخصوصا آنچه مربوط به علاج دردهاست، راه‌های مختلفی پیشنهاد می‌شود. احیانا بعضی از آنها مثلا برای رفع افسردگی می‌گویند مقدار کمی ‌نوشابه‌ای استفاده کنید که چند درصد الکل داشته باشد. دانشمند دیگری که تابع نظریه دیگر است راه علاج متفاوتی را پیشنهاد می‌کند. وقتی دو راه حل برای یک مساله پیشنهاد شد، ممکن است یکی از آن دو با ارزش‌های دینی سازگار باشد و دیگری سازگار نباشد. مانند آنکه یک ناراحتی روانی را می‌توان با داروهای حاوی الکل قابل توجه درمان کرد که خواه‌ناخواه یک مرتبه‌ای از سُکر می‌آورد و می‌توان با داروهای دیگری معالجه کرد که اصلا الکل نداشته باشد. همچنان که درمان آنها با روش‌های دیگر مانند رفتاردرمانی و مراقبت امکان‌پذیر است. علم، یک علم است، یعنی یک سلسله مسائل خاصی است؛ اما راه‌حل‌ها دو نوع است که یک نوعش با ارزش‌های دینی سازگار است و نوع دیگر با ارزش‌های دینی سازگار نیست.

حال، جا دارد که بگوییم راه‌حل‌های موافق ارزش‌های دینی که در یک علم پیشنهاد می‌شود، علم دینی است. یعنی روانشناسانی که برای علاج اینگونه ناراحتی‌ها و روانپریشی‌ها، داروها یا رفتارهای سازگار با ارزش‌های دینی را پیشنهاد می‌کنند بر اساس «روانشناسی دینی» عمل می‌کنند؛ اما آنها که راه‌های ناسازگار با ارزش‌های دینی را پیشنهاد می‌کنند، علمشان مسامحتا ضد‌دینی نامیده می‌شود. مثل اینکه بعضی از روانشناسان، برای بعضی از مشکلات جوان‌ها رفتارهای حرام و غیرشرعی را پیشنهاد می‌کنند یا برخی، داروهای خوراکی نامشروع مانند نوشابه‌های الکلی را پیشنهاد می‌کنند. آن مکتبی را که این روش ها را پیشنهاد می‌کند، مسامحتا می‌گوییم علمش ضد‌دینی است چون با ارزش‌های اسلامی اصلا سازگار نیست.یک وقت چیزی پیشنهاد می‌شود که خنثی است، یعنی دین آن را نفی و اثبات نمی‌کند. در این صورت علم، غیردینی است؛ اما گاهی چیزی پیشنهاد می‌شود که دین آن را طرد می‌کند و می‌گوید این کار را نکن. البته گاهی این فرض ممکن است همانگونه که فقها هم فرض کرده‌اند که علاج یک بیماری بر دارویی متوقف باشد که شرعا فی‌حد نفسه حرام است. در این مورد گفته شده که اگر تحملش سخت باشد، استثنا جایز است. بحث ما در اینگونه موارد نیست؛ بلکه بحث در جایی است که یک بیماری عادی که کشنده نیست و تحملش سخت نیست دو راه علاج دارد.

همچنین است اگر در علمی، مساله‌ای با متد خودش به‌صورت ظنی و احتمالی اثبات شده؛ ولی شایع شده و مورد قبول اهل نظر آن علم و صاحب‌نظران واقع شده، هر چند مانند بسیاری از نظریات، مدت‌ها و گاه تا صد سال یا بیشتر مورد قبول عام واقع شود و بعدها معلوم شود که درست نبوده است؛ اما فرض کنید در دین اثبات شد که این نظریه درست نیست، یعنی حل آن مساله مبتنی بر اصول موضوع‌های است که دین آن اصول موضوعه را قبول ندارد، مثلا بر نظریه ماتریالیسم و انکار ماورای ماده مبتنی باشد. همچنانکه بسیاری از مسائلی که روانشناسان رفتارگرا مطرح می‌کنند، همین طور است و بر انکار ماوراء ماده مبتنی است. در این‌صورت راه‌حلی که ارائه می‌دهند، با مبانی دینی سازگار نیست و می‌گوییم این علم ضددینی است؛ اما علومی‌ را که اینگونه با مبانی دینی تنافی ندارند، هرچند از لحاظ مسائل یا روش تحقیق با دین فرق داشته باشند، می‌توانیم دینی بنامیم؛ به این معنا که منافاتی با دین ندارند.

این متن برگرفته از سلسله نشست‌های «علم دینی» است که در قم برگزار می شود.


بحرین

 گرانی ها را باید دید، همان طور که ظلم بر مظلوم را … لکن شیعه ی مرتضا علی، این دومی را هرگز هضم نخواهد کرد … کیست که نداند جرثومه ای به نام گرانی، دارد به حیثیت انقلاب اسلامی ما چنگ اندازی می کند؟! و حتما این گرانی اول دارد کمر بنی انقلاب را می شکند تا مرفهین شمال نشین شهر … لکن برای توی مسلمان، بحرین و سوریه و مصر امروز خود کربلاست … و ما ادراک کرب و البلا؟

پانوشت : در بخش کامنت ها، دوستانی هستند که انتقادات صریح و تندی از حقیر می کنند، بابت ظاهرم گرفته تا استفاده از واژه ها و ایضا راهکارها در دفاع از دین و انقلاب … شاید در ظاهر خوش نیاید، چه برای حقیر و چه برای مخاطبان مهربانم در دوئل، لکن برای سرگیجه ی گنه آلود این روزهای من، دوای تلخ کلام بعضی، بسیار مفید و شفابخش است … خواهشا جوابی به این دوستان ندهید تا طعم شیرین به ظاهر تلخ انتقاد منتقدان همیشگی ام، ممزوج با غیر نشود … نوشتم این چند جمله را که بدانند با انتقادات تند و تیزشان چه خدمتی به من می کنند … پس تا باد چنین بادا … راستی! عید همگی مبارک … ولادت ارباب بی کفن و علمدار بی دست اش! و ایضا سجاد آل الله



مثلثی که این روزها با اعصاب و روان جامعه بازی میکند/

گرانی، شانه خالی کردن متولیان تولید و تنظیم بازار، پاسخ‌گو نبودن دولت به مردم/ نگرانی از بی‌توجهی به بازار گوشت در ماه مبارک رمضان

گروه اقتصادی: افزایش قیمت برخی از کالاهای اساسی در ظرف چند هفته اخیر در کنار شانه خالی کردن متولیان تولید و تنظیم بازار از پذیرش مسئولیت و سر و سامان دادن به این وضعیت و همچنین پاسخ‌گو نبودن مسئولان به مردم، مثلثی را ایجاد کرده که امنیت روانی جامعه را به بازی گرفته است.

به گزارش رجانیوز، هم‌زمان با افزایش قیمت خرید و فروش مسکن و همچنین افزایش بی‌ضابطه قیمت اجاره‌بها، قیمت تعدادی از کالاهای اساسی مانند گوشت، مرغ و لبنیات نیز افزایش یافته و در شرایطی که کمتر از یک ماه تا ماه مبارک رمضان باقی مانده و به‌صورت طبیعی میزان تقاضا برای این اقلام حدود 30 درصد افزایش می‌یابد، نگرانی‌هایی جدی از تدارک دولت برای تامین مایحتاج مردم ایجاد شده است.

در حال حاضر، قیمت گوشت کیلویی 20 تا 25 هزار تومان و قیمت مرغ هر کیلو بیش از 6500 تومان عرضه می‌شود. قیمت لبنیات نیز به‌طور متوسط در سال جاری 30 تا 40 درصد افزایش یافته و افزایش قیمت 20 درصدی نان نیز از دو هفته پیش اعمال شده است.

پاس‌کاری و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت

اما در شرایطی که فشار ناشی از افزایش قیمت کالاهای اساسی بخش عمده‌ای از جامعه را آزار می‌دهد، اخبار رسیده حاکی است که متولیان بخش‌های تولید و تنظیم بازار در دولت، هر یک دیگری را مقصر این وضعیت می‌دانند و از زیر بار مسئولیت و پاسخ‌گویی شانه خالی می‌کنند.

از زمان تشکیل وزارت صنعت، معدن و تجارت،‌ تمام اختیارات مربوط به واردات به این وزارت‌خانه واگذار شد تا با تمرکز این اختیارات، تنظیم بازار با اختیارات کامل و به‌موقع انجام شود اما همین تصمیم، موجب شده است که وزارت جهاد کشاورزی اکنون خود را تنها متولی بخش تولید بداند و در زمینه تنظیم بازار، پاسخ‌گو نباشد.

مسئولان وزارت جهاد کشاورزی می‌گویند که میزان تولید مصوب را رعایت کرده‌اند و ناتوانی بخش تنظیم بازار در واردات ربطی به آن‌ها ندارد.

بحث رحیمی و خلیلیان

در عین حال، گفته می‌شود محمد رضا رحیمی معاون اول رئیس‌جمهور که رئیس‌جمهور بیشتر اختیارات او را به سایر معاونان خود واگذار کرده و در حال حاضر تقریباً مسئولیت ویژه‌ای جز تنظیم بازار ندارد، در یکی از جلسات کارگروه تنظیم به خلیلیان وزیر جهاد کشاورزی گفته است که شما آمار واقعی از تولید را به ما نمی‌دهید و وزیر جهاد نیز با رد کردن این ادعا، سلب اختیار از وزارت‌خانه‌اش در امر واردات و ناتوانی سیستم تنظیم بازار را مسبب وضعیت موجود خوانده است.

اقدام دیرهنگام برای واردات گوشت

پاس‌کاری متولیان تولید و تنظیم بازار و مقصر خواندن یکدیگر در حالی است که گفته می‌شود در زمینه واردات گوشت نیز دیر اقدام شده و با توجه به زمان مورد نیاز حداقل 90 روزه از زمان ثبت سفارش تا ذبح شرعی و بارگیری و ترخیص و توزیع، احتمال افزایش بیشتر قیمت‌ها در ماه مبارک رمضان با توجه به افزایش تقاضا و مصرف و عدم تامین میزان گوشت مورد نیاز وجود دارد.

این در حالی است که روی آوردن متقاضیان گوشت به خرید مرغ به دلیل افزایش قیمت گوشت نیز باعث افزایش تقاضا در این بخش شده است و عدم تمهید در عرصه تولید میزان مورد نیاز گوشت مرغ سبب شده است تا نگرانی هایی نیز از افزایش این کالا در ایام ماه مبارک رمضان بوجود بیاید.

اما در کنار نابسامانی در وضعیت تنظیم بازار که مسئولیت آن بر عهده معاون اول رئیس‌جمهور و وزیر صنعت و تجارت است و این نابسامانی از دلایل افزایش قیمت‌ها بوده، برخی از تولید کنندگان نیز معتقدند که افزایش هزینه‌های تولید مانند افزایش هزینه‌های حمل و نقل، حامل‌های انرژی، نهاده‌های دام و هزینه‌های کارگری، قیمت تمام شده تولید را افزایش داده و نوسان‌های نرخ ارز و افزایش قیمت‌های جهانی نیز مزید بر علت شده است.

دلال‌ها پادشاهی می‌کنند

در این میان، نظارت ضعیف دولت بر سود خالص وارد کنندگان و انحصاری بودن واردات برخی اقلام اساسی نیز ماجرا را پیچیده‌تر کرده و با ایجاد مشکل در نهاده‌های وارداتی، به فضای روانی ناپایدار در تولید و در نهایت افزایش قیمت محصولات منجر شده است.

وزارت صنعت و تجارت به‌عنوان متولی تنظیم بازار نتوانسته بین تولید کننده و مصرف کننده سیستمی را حاکم کند که تولید به‌نحوی به دست مصرف کننده برسد که واسطه‌ها سود منطقی ببرند و وضعیت فعلی که در آن دلال‌ها عملاً همه‌کاره و نقش آن‌ها نامریی و بدون کنترل است، سر و سامان بیابد.

تدبیر حکیمانه رهبر معظم انقلاب در نام‌گذاری سال تولید ملی

نام‌گذاری سال جاری به‌عنوان "حمایت از تولید ملی، کار و سرمایه ایرانی" با توجه به تشدید طراحی‌های خارجی علیه ملت ایران، تدبیر حکیمانه رهبر معظم انقلاب را بیشتر نشان می‌دهد که باید به‌دور از شعارزدگی و واکنش‌های نمایشی، این شعار را به سیاست‌های رسمی خود تبدیل کند و دولت تقویت واحدهای تولید کننده کالاهای اساسی را در دستور کار ویژه خود قرار دهد.

البته تأکید رهبر معظم انقلاب در زمینه تلاش برای خودکفایی در کالاهای حساس و استراتژیک سابقه طولانی دارد، به‌عنوان نمونه ایشان از زمان ریاست جمهوری‌شان بر خودکفایی در دانه‌های روغنی تأکیدات ویژه‌ای داشتند و پس از آن نیز به همه دولت‌ها در این زمینه تأکید کرده بودند اما در عمل هنوز نتیجه مطلوب حاصل نشده و نه تنها در این زمینه خودکفایی حاصل نشده است، بلکه انحصار واردات در این بخش، سال‌هاست که در اختیار چند نفر خاص به مثابه یک شبکه مافیایی است؛ وضعیتی که البته بر واردات اغلب کالاهای اساسی حاکم است.

ضلع سوم؛ پاسخ‌گو نبودن به مردم

اما در کنار این گرانی‌ها و بی‌تدبیری‌ها، اتفاقی که مردم را اگر بیشتر از افزایش قیمت‌ها آزار ندهد، کمتر نیز نمی‌آزارد، پاسخ‌گو نبودن دولت به مردم و توضیح ندادن برنامه‌ها برای سر و سامان دادن به این آشفتگی قیمت‌هاست، به‌طوری که مسئولان دولتی خود به‌نحوی برخورد می‌کنند که گویا همه چیز گل و بلبل است و هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده است.

به نظر می رسد در صورتی که مسئولین مستقیم تنظیم بازار به این هشدار درباره تامین کالاهای اساسی برای ایام ماه مبارک رمضان توجه جدی نکرده و تمهیدات لازم را نیاندیشند، افزایش قیمت ها در ایام ماه مبارک رمضان غیر قابل کنترل خواهد بود. امری که با یک مدیریت ساده و وسط میدان امدن از یک سو و اطلاع رسانی به مردم از سوی دیگر مدیریت آن بسیار ساده خواهد بود. بعید به نظر می رسد دولتی که طرح بزرگ هدفمندی یارانه ها را با کمترین عوارض و تورمی به اجرا در آورده باشد از یک اقدام دم دستی و ساده تنظیم بازار در این ایام عاجز باشد. مگر آنکه اراده های دیگری در جریان باشد.