سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفر دشت غریبی است نفس تازه کنیم

در شرح یک وظیفه مظاعف

این یادداشت در شهریور ماه 1384 به عنوان سرمقاله شماره 19 ـ ویژه انتخاباتنهم ـ با تیتر”ای جوانان عجم جان من و جان شما” کار شدهبود. اینک به بهانه نزدیک شدن انتخابات ریاستجمهوری پس از چهار سال مرورش میکنیم.
1.
به یکی از دوستان گفتم مقالهای بنویس در مورد پیروزی رقیب آقای احمدینژاد در انتخابات و دلایل شکست شهردار تهران در انتخابات ریاستجمهوری. چنین مقالهای میتوانست سرمقاله یکی از روزنامهها یا مجلات ضدانقلابی در چهارم تیر باشد و میتوانست این طور شروع بشود که: «شکست سنگین اصولگرایان در انتخابات نهم نشان داد که افسانه انقلاب اسلامی به تاریخ پیوسته و جدایی دین از سیاست و حکومت در جامعه در حال گذار ایران امروز وارد مرحله تازهای شده است. ایرانیان دیروز در انتخابی آگاهانه نشان دادند که چگونه قواعد زندگی در جهان مدرن را آموخته و برای رسیدن به قافله جهانی هر مانعی را درهم خواهند شکست. پیام سوم تیر، پیامی است سهمگینتر از پیام دوم خرداد برای همه خاماندیشان متوهمی که نتوانستهاند واقعیت جهان امروز را در یابند و کماکان در خرافات و توهمات ذهنهای عقب مانده شان گرفتارند...»
حالا که آن دوست گرامی فرصت نگارش چنین مقالهای را پیدا نکرده است به نظرم آمد این موضوع را به اقتراح بگذاریم.
روزنامهها و مجلات رقیب، اگر احمدینژاد شکست میخورد چه تیترها و مقالاتی را در شمارههای بعد از سوم تیرشان میگنجاندند؟ و چگونه خاک دین و انقلاب و آرمانگرایی و عدالتخواهی و... را به توبره میکشیدند؟
2.
از جمله جوکهایی که در دوره انتخابات و بعد از آن مد شده است حمله به تحجّر از سوی کسانی است که خود از بزرگترین مدافعان و مروّجان یا قاعدان در برابر تحجّر در ده پانزده ساله گذشته بودهاند.
خوشبختانه موضع سوره نسبت به تحجّر مشخص است و بعید است در چند سال گذشته هیچ مجلهای در فضای مطبوعاتی ایران به اندازه سوره به تحجّر حمله کرده باشد. مشخصا” راجع به نمودهای تحجّر و انجمن حجتیه در سازمان فرهنگی – هنری شهرداری که زیرنظر آقای احمدینژاد اداره میشد صریحا” تذکراتی دادیم و اعتراض کردیم.
صاحب این قلم در هشت، نه سال گذشته در دهها نشست دانشجویی و حوزوی و مسجدی علیه تحجّر و رسوخش در بین خیلی جریانهای مدعی دینداری و انقلابیگری فریاد زده است اما خیلی زور دارد (و زر دارد و تزویر دارد) که اولین پیشگامان آرمانزدایی از دین و حذف عدالتخواهی از قاموس انقلاب امروز عَلَم مبارزه با تحجّر بردارند و فریاد آی دزد! آی دزد! سر دهند.
کار به جایی رسیده است که حتی « کارگزاران » هم ضد تحجّر شدهاند!
یک عمر تلاش کنی که پای عدالت را از دین کوتاه کنی و اسلام را در محدوده مسائل فردی و خصوصی به زنجیر بکشی و بعد به یک باره یاد امام بیفتی و از صحیفه نور کُد بیاوری و راه به راه مصاحبه و سخنرانی و... کنی که ما بیداریم و نمیگذاریم میراث آن امام سفر کرده به دست متحجّرین پایمال شود!
زهازه. حبذّا. آفرین. براوو. هورا.
شما و امام؟! شما و مبارزه با تحجّر؟ اگر شما به میدان مبارزه با تحجّر بیایید میدان به کجا برود؟!
توی خانههای چندصد میلیونی بنشینی و با آخرین مدل موبایلت که دیروز عوض کردهای با فلان دخترک خبرنگار در بروکسل یا لندن یا تهران اینجور اختلاط بفرمایی که: ما به خاطر عشق و ارادتی که به تفکر حضرت امام نورالله مضجّعهالشریف داریم باید نگرانی خودمان را نسبت به ظهور مجدّد تحجّر در جامعه ابراز بنماییم. وبعد آروغ شام هتل هیلتونت را پنهان کنی و اینطور ادامه بدهی که: « ما از حضرت امام قدّس اللهنفسهالزکیه آموختهایم که با تفکر طالبانی...»
ای جماعت نه اگر بیش کمی عار کنید
کی شما روزه گرفتید که افطار کنید؟
از قرار معلوم کار ما از این به بعد مضاعف شده است. از یک طرف باید حواسمان به ریاکارهای نان به نرخ روز خوری باشد که زیر چتر سادهزیستی و شعار عدالتخواهی احمدینژاد دنبال حاکم کردن اسلام مناسکی و متظاهر هستند و از طرف دیگر باید به حساب کسانی برسیم که سالهاست کلمهای در اعتراض به حاکمیت سرمایهداری و اشرافیت بر زبان نراندهاند و هر چه از مفاسد و منکرات و تبعیضها و محرومیتها دیدهاند « مَرّوا کِراماً » فرمودهاند و در برج عاج انزوای تنزّهطلبانه برای مردم شرطهای طاق و جفت برای نزول اجلال دوباره به عرصه سیاست تعیین فرمودهاند و درست یک هفته مانده به سوم تیر یادشان افتاده که ما به غیر از اعتراض به توقیف فلّهای مطبوعات، وظیفه مهم دیگری داشتهایم و آن هم مبارزه با تحجّر و دفاع از تفکر اسلام انقلابی در برابر جماعت متحجّر بوده است. آی مردم به صحنه بیایید که تا موفقیت نوچهها و رفقای ما برای تبدیل جمهوری اسلامی به یکی از اقمار سرمایهداری فقط یک “ یا حسین “ دیگر مانده است!
یکی نیست به حضرات بگوید «شریک دزد و رفیق قافله؟» اول لطف بفرمایید مرزهایتان را با دوستان لیبرال دموکراتتان مشخص کنید و یک سوزن به شتر سرمایهداری که در خانهتان خوابیده است بزنید و بعد جوالدوز را در پهلوی بچه حزباللهیهایی فرو کنید که جوگیر شده و- بهزعم شما – فکر کردهاند احتمالا رایحهای از شهید رجایی به مشامشان رسیدهاست.
در هر صورت هر چه پیشتر میرویم مبارزه ظریفتر میشود. و حواسمان جمع باید باشد که نه مرعوب مخالفان (به ظاهر خط امامی) دولت جدید بشویم ونه شیفته موافقان (به باطن ریاکار و فرصت طلب) دولت جدید.
دولت جدید هم یکی از دهها دولتی است که در جمهوری بنا شده به دست امام خمینی روی کار آمدهاند یا خواهند آمد. خوب کار کند حفظه الله بد کار کند لعنهالله
مگر تعارف داریم؟
3.
“شلاقزنها برمیگردند”، “انتخاب احمدینژاد یا انتحار سیاسی”، “موتورسوارها برمیگردند”و ... . اینها و چندین تیتر مشابه دیگر مربوط است به ویژهنامه انتخاباتی یکی از نشریات که اتفاقا مدیر مسئولش از دوستان سابق ماست. و اتفاقا” آن دوست سابق الآن نماینده مجلس است. واتفاقا” آن دوست سابق خودش یکی از موتورسوارهاست! و اتفاقا” روی بیحجابها نه شلاق که کُلت میکشید! (نشانی؟ پارک ملت، سال 1371، بعد از نماز جماعت وسط پارک) این دوست عزیز که اخیرا” خیلی طرفدار اعتدال و توسعه شدهاست و بهمدد اعتدال، خیلی خوب هم توسعه پیدا کرده است مسئول ستاد انتخاباتی رقیب آقای احمدینژاد در یکی از استانها بود. و جالب اینکه در همان ایامی که آن ویژهنامه به مدیر مسئولیاش منتشر میشد توی مجلس یقهدرانی میکرد که « آقا کشتند! آقا بردند! آقا چقدر تخریب! آقای وزیر اطلاعات چرا جلوی تخریب سرمایههای... را نمیگیری؟ آی دزد! آی دزد!...» تا اینجایش جالب بود؟ جالبترش را هم بشنوید.
دو روز بعد از انتخابات روزنامهها از قول همین عزیز دل برادر تیتر کرده بودند: “باید رقابتها را به رفاقت تبدیل کنیم”!
جالبتر اینکه همین رفیق عزیز چند روز پیش با عکس شش در چهار رفته روی جلد نشریه پرتو اُرگان عاشقان آقای احمدینژاد با عنوان “ گفتگوی اختصاصی پرتو با آقای دکتر....”
التفات فرمودید؟
هر چقدر بنده دلم میخواهد یک سرمقاله سنگین و وزین بنویسم ولی نمیدانم چرا سوژهها اینقدر به طنز میل میکنند؟ انگار میگویند:
“به قلمتان دست نزنید مسخرگی در خود واقعیت است.”
الغرض بیشتر از مائده مهمان دیدیم
رمه آنقدر ندیدیم که چوپان دیدیم
4.
نمیدانم داستان “پسانداز” سید مهدی شجاعی را خواندهاید یا نه؟ سال 69 چاپ شده و ربطی به مسایل اخیر ندارد ولی این روزها نمیدانم چرا دایم توی ذهنم است. داستان از یکی از خواستگاریهای اول انقلاب شروع میشود که عروس و داماد بر سر میزان زهد و سادهزیستی دعوایشان میشود و عروس خانم معتقد است باید یک چادر زد توی بیابان و کَفَش را هم روزنامه پهن کرد و همانجا زندگی کرد و به هیچ چیز” کمتر از این “ قانع نمیشود.
بالاخره وصلت سر میگیرد ولی از بخت بد داماد بیچاره، بد میآورد و یک خانه یک خوابه گیرش میآید و میماند که چطور به عروس خانم اطلاع بدهد که از معیارهای سادهزیستی عدول کرده و... اما عروس خانم با کمال بزرگواری میپذیرد که زندگی در چنین سرپناهی را تحمّل کند تا بعدا” امکانات سادهزیستی فراهم بشود و... .
دردسرتان ندهم این بزرگواریهای عروس خانم آنقدر ادامه پیدا میکند که حاضر میشود حتی زندگی در یک خانه سه خوابه با مبلمان فلان و اثاثیه بهمان را تحمّل کند و دست آخر داماد بیچاره را که تحمّل این همه تحمّل خانم را ندارد مجبور به طلاق میکند.
حالا حکایت ملت است و دولت جدید.
دولت جدید با کرشمه سادهزیستی دل مردم را برده است ولی از همین حالا میشود بوی طوفان را شنید. طوفان توجیه در راه است.
“چه کار میشود کرد آقا؟ ما که به یک پیکان راضی هستیم. اگر نبود احساس وظیفه نسبت به تسریع در انجام مطالبات مردم، حتی حاضر بودیم فولکس هم سوار بشویم. ولی چه میشود کرد؟ مجبوریم به خاطر مردم این بنزها و ... را تحمّل کنیم. اصلا” به خاطر مردم بدتر از اینهایش را هم حاضریم تحمّل کنیم.”
در برابر این طوفان لااقل چند تا فوت بکنیم که ماجرای طلاق انشاءالله تکرار نشود.
5.
نعمت بزرگی روی آورده است و هر نعمتی یا زمینهای است برای زیادت – به شرط شکر – و یا مقدّمهای بر عذابی شدید – در صورت کفران . امیدهای بسیاری در دلها زنده شده است. فضای جدیدی میتواند شکل بگیرد. رایحه طیبهای میتواند به مشام برسد. آن مهرورزی که رئیسجمهور منتخب بعد از عدالتخواهی اصلش دانسته و به آن فراخوانده است لازمه تحقق چنین فضایی است. مهر ورزیدن با همه. همه ایرانیان. حتی جهانیان. مهر ورزیدن با کودکانی که حسرت هر آنچه تلویزیون جمهوری اسلامی تبلیغ میکند بر دلشان میماند، مهر ورزیدن با پدرانی که زیر بار فقر و شرم فرسوده میشوند، مهر ورزیدن با دخترانی که فریاد خودسوزیشان در هیاهوی بانوی صلح نوبل گم میشود، مهر ورزیدن با مادرانی که شهروندان درجه n ام جامعه مدنیاند و خواستههای میلیونها نفرشان به اندازه یک دختر آقازاده برای دوچرخهسواری در چیتگر هم جدی گرفته نمیشود، مهرورزی با همه آنها که برای حفظ انگشتر عقیقمان از ترس نگاهشان به رکوعهای گرم و قنوتهای داغ گریختیم، مهرورزی با همه مسکینان و یتیمان و اسیرانی که به بهانه مشغولیت به ختمانعام یا زیارت عاشورا، در خانه را به رویشان نگشودیم. مهرورزی با همه انسانها. حتی آنها که دوست و شریک و رفیق و همسایه و... نیستند.
و از دل چنین مهری است که چنان قهری میجوشدکه:” والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته “. مهر فاطمی و علوی.
هرزه هر بته که رویید به داسش بندیم
گرد خود هرکه بچرخد به خراسش بندیم
سفر دشت غریبی است نفس تازه کنیم
آخرین جنگ صلیبی است نفس تازه کنیم
زخم وامانده خصم است و نمکدان شما
“ای جوانان عجم جان من و جان شما “




این یادداشت در شهریور ماه 1384 به عنوان سرمقاله شماره 19 ـ ویژه انتخاباتنهم ـ با تیتر”ای جوانان عجم جان من و جان شما” کار شدهبود. اینک به بهانه نزدیک شدن انتخابات ریاستجمهوری پس از چهار سال مرورش میکنیم.
1.
به یکی از دوستان گفتم مقالهای بنویس در مورد پیروزی رقیب آقای احمدینژاد در انتخابات و دلایل شکست شهردار تهران در انتخابات ریاست جمهوری. چنین مقالهای میتوانست سرمقاله یکی از روزنامهها یا مجلات ضدانقلابی در چهارم تیر باشد و میتوانست این طور شروع بشود که: «شکست سنگین اصولگرایان در انتخابات نهم نشان داد که افسانه انقلاب اسلامی به تاریخ پیوسته و جدایی دین از سیاست و حکومت در جامعه در حال گذار ایران امروز وارد مرحله تازهای شده است. ایرانیان دیروز در انتخابی آگاهانه نشان دادند که چگونه قواعد زندگی در جهان مدرن را آموخته و برای رسیدن به قافله جهانی هر مانعی را درهم خواهند شکست. پیام سوم تیر، پیامی است سهمگینتر از پیام دوم خرداد برای همه خاماندیشان متوهمی که نتوانستهاند واقعیت جهان امروز را در یابند و کماکان در خرافات و توهمات ذهنهای عقب مانده شان گرفتارند...»
حالا که آن دوست گرامی فرصت نگارش چنین مقالهای را پیدا نکرده است به نظرم آمد این موضوع را به اقتراح بگذاریم.
روزنامهها و مجلات رقیب، اگر احمدینژاد شکست میخورد چه تیترها و مقالاتی را در شمارههای بعد از سوم تیرشان میگنجاندند؟ و چگونه خاک دین و انقلاب و آرمانگرایی و عدالتخواهی و... را به توبره میکشیدند؟
2.
از جمله جوکهایی که در دوره انتخابات و بعد از آن مد شده است حمله به تحجّر از سوی کسانی است که خود از بزرگترین مدافعان و مروّجان یا قاعدان در برابر تحجّر در ده پانزده ساله گذشته بودهاند.
خوشبختانه موضع سوره نسبت به تحجّر مشخص است و بعید است در چند سال گذشته هیچ مجلهای در فضای مطبوعاتی ایران به اندازه سوره به تحجّر حمله کرده باشد. مشخصا” راجع به نمودهای تحجّر و انجمن حجتیه در سازمان فرهنگی – هنری شهرداری که زیرنظر آقای احمدینژاد اداره میشد صریحا” تذکراتی دادیم و اعتراض کردیم.
صاحب این قلم در هشت، نه سال گذشته در دهها نشست دانشجویی و حوزوی و مسجدی علیه تحجّر و رسوخش در بین خیلی جریانهای مدعی دینداری و انقلابیگری فریاد زده است اما خیلی زور دارد (و زر دارد و تزویر دارد) که اولین پیشگامان آرمانزدایی از دین و حذف عدالتخواهی از قاموس انقلاب امروز عَلَم مبارزه با تحجّر بردارند و فریاد آی دزد! آی دزد! سر دهند.
کار به جایی رسیده است که حتی « کارگزاران » هم ضد تحجّر شدهاند!
یک عمر تلاش کنی که پای عدالت را از دین کوتاه کنی و اسلام را در محدوده مسائل فردی و خصوصی به زنجیر بکشی و بعد به یک باره یاد امام بیفتی و از صحیفه نور کُد بیاوری و راه به راه مصاحبه و سخنرانی و... کنی که ما بیداریم و نمیگذاریم میراث آن امام سفر کرده به دست متحجّرین پایمال شود!
زهازه. حبذّا. آفرین. براوو. هورا.
شما و امام؟! شما و مبارزه با تحجّر؟ اگر شما به میدان مبارزه با تحجّر بیایید میدان به کجا برود؟!
توی خانههای چندصد میلیونی بنشینی و با آخرین مدل موبایلت که دیروز عوض کردهای با فلان دخترک خبرنگار در بروکسل یا لندن یا تهران اینجور اختلاط بفرمایی که: ما به خاطر عشق و ارادتی که به تفکر حضرت امام نورالله مضجّعهالشریف داریم باید نگرانی خودمان را نسبت به ظهور مجدّد تحجّر در جامعه ابراز بنماییم. وبعد آروغ شام هتل هیلتونت را پنهان کنی و اینطور ادامه بدهی که: « ما از حضرت امام قدّس اللهنفسهالزکیه آموختهایم که با تفکر طالبانی...»
ای جماعت نه اگر بیش کمی عار کنید
کی شما روزه گرفتید که افطار کنید؟
از قرار معلوم کار ما از این به بعد مضاعف شده است. از یک طرف باید حواسمان به ریاکارهای نان به نرخ روز خوری باشد که زیر چتر سادهزیستی و شعار عدالتخواهی احمدینژاد دنبال حاکم کردن اسلام مناسکی و متظاهر هستند و از طرف دیگر باید به حساب کسانی برسیم که سالهاست کلمهای در اعتراض به حاکمیت سرمایهداری و اشرافیت بر زبان نراندهاند و هر چه از مفاسد و منکرات و تبعیضها و محرومیتها دیدهاند « مَرّوا کِراماً » فرمودهاند و در برج عاج انزوای تنزّهطلبانه برای مردم شرطهای طاق و جفت برای نزول اجلال دوباره به عرصه سیاست تعیین فرمودهاند و درست یک هفته مانده به سوم تیر یادشان افتاده که ما به غیر از اعتراض به توقیف فلّهای مطبوعات، وظیفه مهم دیگری داشتهایم و آن هم مبارزه با تحجّر و دفاع از تفکر اسلام انقلابی در برابر جماعت متحجّر بوده است. آی مردم به صحنه بیایید که تا موفقیت نوچهها و رفقای ما برای تبدیل جمهوری اسلامی به یکی از اقمار سرمایهداری فقط یک “ یا حسین “ دیگر مانده است!
یکی نیست به حضرات بگوید «شریک دزد و رفیق قافله؟» اول لطف بفرمایید مرزهایتان را با دوستان لیبرال دموکراتتان مشخص کنید و یک سوزن به شتر سرمایهداری که در خانهتان خوابیده است بزنید و بعد جوالدوز را در پهلوی بچه حزباللهیهایی فرو کنید که جوگیر شده و- بهزعم شما – فکر کردهاند احتمالا رایحهای از شهید رجایی به مشامشان رسیدهاست.
در هر صورت هر چه پیشتر میرویم مبارزه ظریفتر میشود. و حواسمان جمع باید باشد که نه مرعوب مخالفان (به ظاهر خط امامی) دولت جدید بشویم ونه شیفته موافقان (به باطن ریاکار و فرصت طلب) دولت جدید.
دولت جدید هم یکی از دهها دولتی است که در جمهوری بنا شده به دست امام خمینی روی کار آمدهاند یا خواهند آمد. خوب کار کند حفظه الله بد کار کند لعنهالله
مگر تعارف داریم؟
3.
“شلاقزنها برمیگردند”، “انتخاب احمدینژاد یا انتحار سیاسی”، “موتورسوارها برمیگردند”و ... . اینها و چندین تیتر مشابه دیگر مربوط است به ویژهنامه انتخاباتی یکی از نشریات که اتفاقا مدیر مسئولش از دوستان سابق ماست. و اتفاقا” آن دوست سابق الآن نماینده مجلس است. واتفاقا” آن دوست سابق خودش یکی از موتورسوارهاست! و اتفاقا” روی بیحجابها نه شلاق که کُلت میکشید! (نشانی؟ پارک ملت، سال 1371، بعد از نماز جماعت وسط پارک) این دوست عزیز که اخیرا” خیلی طرفدار اعتدال و توسعه شدهاست و بهمدد اعتدال، خیلی خوب هم توسعه پیدا کرده است مسئول ستاد انتخاباتی رقیب آقای احمدینژاد در یکی از استانها بود. و جالب اینکه در همان ایامی که آن ویژهنامه به مدیر مسئولیاش منتشر میشد توی مجلس یقهدرانی میکرد که « آقا کشتند! آقا بردند! آقا چقدر تخریب! آقای وزیر اطلاعات چرا جلوی تخریب سرمایههای... را نمیگیری؟ آی دزد! آی دزد!...» تا اینجایش جالب بود؟ جالبترش را هم بشنوید.
دو روز بعد از انتخابات روزنامهها از قول همین عزیز دل برادر تیتر کرده بودند: “باید رقابتها را به رفاقت تبدیل کنیم”!
جالبتر اینکه همین رفیق عزیز چند روز پیش با عکس شش در چهار رفته روی جلد نشریه پرتو اُرگان عاشقان آقای احمدینژاد با عنوان “ گفتگوی اختصاصی پرتو با آقای دکتر....”
التفات فرمودید؟
هر چقدر بنده دلم میخواهد یک سرمقاله سنگین و وزین بنویسم ولی نمیدانم چرا سوژهها اینقدر به طنز میل میکنند؟ انگار میگویند:
“به قلمتان دست نزنید مسخرگی در خود واقعیت است.”
الغرض بیشتر از مائده مهمان دیدیم
رمه آنقدر ندیدیم که چوپان دیدیم
4.
نمیدانم داستان “پسانداز” سید مهدی شجاعی را خواندهاید یا نه؟ سال 69 چاپ شده و ربطی به مسایل اخیر ندارد ولی این روزها نمیدانم چرا دایم توی ذهنم است. داستان از یکی از خواستگاریهای اول انقلاب شروع میشود که عروس و داماد بر سر میزان زهد و سادهزیستی دعوایشان میشود و عروس خانم معتقد است باید یک چادر زد توی بیابان و کَفَش را هم روزنامه پهن کرد و همانجا زندگی کرد و به هیچ چیز” کمتر از این “ قانع نمیشود.
بالاخره وصلت سر میگیرد ولی از بخت بد داماد بیچاره، بد میآورد و یک خانه یک خوابه گیرش میآید و میماند که چطور به عروس خانم اطلاع بدهد که از معیارهای سادهزیستی عدول کرده و... اما عروس خانم با کمال بزرگواری میپذیرد که زندگی در چنین سرپناهی را تحمّل کند تا بعدا” امکانات سادهزیستی فراهم بشود و... .
دردسرتان ندهم این بزرگواریهای عروس خانم آنقدر ادامه پیدا میکند که حاضر میشود حتی زندگی در یک خانه سه خوابه با مبلمان فلان و اثاثیه بهمان را تحمّل کند و دست آخر داماد بیچاره را که تحمّل این همه تحمّل خانم را ندارد مجبور به طلاق میکند.
حالا حکایت ملت است و دولت جدید.
دولت جدید با کرشمه سادهزیستی دل مردم را برده است ولی از همین حالا میشود بوی طوفان را شنید. طوفان توجیه در راه است.
“چه کار میشود کرد آقا؟ ما که به یک پیکان راضی هستیم. اگر نبود احساس وظیفه نسبت به تسریع در انجام مطالبات مردم، حتی حاضر بودیم فولکس هم سوار بشویم. ولی چه میشود کرد؟ مجبوریم به خاطر مردم این بنزها و ... را تحمّل کنیم. اصلا” به خاطر مردم بدتر از اینهایش را هم حاضریم تحمّل کنیم.”
در برابر این طوفان لااقل چند تا فوت بکنیم که ماجرای طلاق انشاءالله تکرار نشود.
5.
نعمت بزرگی روی آورده است و هر نعمتی یا زمینهای است برای زیادت – به شرط شکر – و یا مقدّمهای بر عذابی شدید – در صورت کفران . امیدهای بسیاری در دلها زنده شده است. فضای جدیدی میتواند شکل بگیرد. رایحه طیبهای میتواند به مشام برسد. آن مهرورزی که رئیسجمهور منتخب بعد از عدالتخواهی اصلش دانسته و به آن فراخوانده است لازمه تحقق چنین فضایی است. مهر ورزیدن با همه. همه ایرانیان. حتی جهانیان. مهر ورزیدن با کودکانی که حسرت هر آنچه تلویزیون جمهوری اسلامی تبلیغ میکند بر دلشان میماند، مهر ورزیدن با پدرانی که زیر بار فقر و شرم فرسوده میشوند، مهر ورزیدن با دخترانی که فریاد خودسوزیشان در هیاهوی بانوی صلح نوبل گم میشود، مهر ورزیدن با مادرانی که شهروندان درجه n ام جامعه مدنیاند و خواستههای میلیونها نفرشان به اندازه یک دختر آقازاده برای دوچرخهسواری در چیتگر هم جدی گرفته نمیشود، مهرورزی با همه آنها که برای حفظ انگشتر عقیقمان از ترس نگاهشان به رکوعهای گرم و قنوتهای داغ گریختیم، مهرورزی با همه مسکینان و یتیمان و اسیرانی که به بهانه مشغولیت به ختمانعام یا زیارت عاشورا، در خانه را به رویشان نگشودیم. مهرورزی با همه انسانها. حتی آنها که دوست و شریک و رفیق و همسایه و... نیستند.
و از دل چنین مهری است که چنان قهری میجوشدکه:” والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته “. مهر فاطمی و علوی.
هرزه هر بته که رویید به داسش بندیم
گرد خود هرکه بچرخد به خراسش بندیم
سفر دشت غریبی است نفس تازه کنیم
آخرین جنگ صلیبی است نفس تازه کنیم
زخم وامانده خصم است و نمکدان شما
“ای جوانان عجم جان من و جان شما “


دشمنشناسانِ دوستفراموش

مروری بر یک خطای استراتژیک در جنگ نرم

1.
لا یکلف الله نفسا الا وسعها. تکیلف‌گرایان همواره در گشایش‌اند چرا که تکلیفی جز استفاده از وسع ندارند. آنکه در غربت و مظلومیت در یک قدمی‌شهادت است می‌کوشد آنچه رضای اوست انجام دهد و آنکه در اوج قدرت و حشمت ظاهری است نیز. تکلیف گرایان نه دلتنگی‌شان دائمی ‌است و نه شرایط بیرونی بر ذهنشان مهر می‌زند و دست و زبانشان را به بند می‌کشد و اختیارشان را سلب می‌کند. هر محیطی و هر شرایطی آماده واکنشی از سوی مومنان است ودر هیچ محیط و هیچ شرایطی مومن بی‌وسع نیست چرا که یا مامور به شکر است یا مامور به صبر و این هر دو ادای تکلیف است.
2.
لا یکلف الله نفسا الا وسعها. تکلیف‌گرایان وسع‌شناس و فرصت‌محورند.آنها مکلفند که هیچ فرصت و ظرفیت و قابلیت و امکان و ابزاری را که در اختیار دارند مهمل و معطل نگذارند و اگر نیم‌نگاهی به تهدیدها دارند در کار “اعدوا لهم مااستطعتم” اند. تهدید را می‌بینند اما بلافاصله به استطاعت‌های خود متوجه می‌شوند و هر آنچه در توان دارند را به روز و آماده و فعال و موثر نگه می‌دارند. استعداد یاب‌اند و استطاعت جو. هیچ استطاعتی نه برای مقابله با تهدیدها بلکه برای تهدید متقابل (ترهبون به عدو الله و عدوکم) از چشمان بصیر و نافذشان دور نمی‌ماند. آنها که از فهرست کردن توان‌ها و فرصت‌ها و استعدادها و ظرفیت‌ها و قابلیت‌هایشان در گریزند تکلیف‌گرایان نیستند.
3.
محافظه‌کاران برخلاف تکلیف‌گرایان تهدید محورند و فرصت ناشناس. تنها برای رفع تهدیدها و حفظ آنچه هست حال به میدان آمدن پیدا می‌کنند. ظرفیت‌های جهان و قابلیتهای زمان و مکان و استعدادها و توانهای انسان را برای تحقق تکالیف الهی در نمی‌یابند چراکه همت‌های پست و چشمان کم‌سو دارند . بیش و پیش از آنکه فرصت‌ها را در نظر آورند از تهدیدها بیم می‌پراکنند. صدها بار در "دشمن شناسی" منبر می‌روند و یک بار در "دوست‌شناسی" کلمه‌ای نمی‌گویند.
4.
حاصل صدها میلیارد تومان بودجه مبارزه با تهاجم فرهنگی در هزاران اردو و طرح و همایش و جلسه توجیهی؛ شده است:گمنامی‌هزاران اثر و هزاران عنصر مولد در جبهه فرهنگی انقلاب و در عوض شناخت دقیق ده‌ها و صدها اثر و عنصر ضد انقلاب و ضد دین.بی‌دریغ پول خرج می‌کنند؛ جلسه می‌گذارند؛ اردو می‌کشند؛ بولتن می‌نویسند ؛ خبر ویژه می‌سازند که مبادا جوانان حزب‌اللهی از آخرین ساخته‌های‌هالیوود یا جدید‌ترین نماد‌های شیطان‌پرستی یا تازه‌ترین آروغ‌های تئوریک در دانشگاههای فرنگ بی‌اطلاع و بی‌خبر بمانند و همان‌ها که برآمده این کلاس‌ها و دوره‌ها و آموزشها و دغدغه‌هایند بی اطلاع ترین‌هایند (در بسیاری از اوقات) از بهترین فرآورده‌های هنری و رسانه‌ای جبهه فرهنگی انقلاب!
هیجده سال پیش دستخط رهبر انقلاب در تجلیل از ده‌ها عنوان کتاب دفاع مقدس منتشر شده و بسیاری از آنها هنوز به چاپ دوم نرسیده است!
اکثریت قاطع نیروهای فرهنگی که فریاد “ای رهبر آزاده، آماده‌ایم آماده”شان در فلک پیچیده است یک‌دهم رهبری که ادعای پیروی‌اش را دارند چهره‌ها و آثار و مراکز جبهه فرهنگی انقلاب را نمی‌شناسند. از نام بردن پنج هنرمند انقلاب عاجزند. گاه سال‌هاست ورق زدن کتابی را به یاد نمی‌آورند و با این همه افسران جنگ نرم و در حال مبارزه با تهاجم “فرهنگی”اند!! دفترچه تلفنی از اساتید در جیب دارند که هر از گاه همایشی در تبیین پلورالیزم و فمینیزم و سکولاریزم و صهیونیزم و‌ هالیوود و شیطان‌پرستی و فراماسونری و بهائیت و وهابیت برگزار کنند که نکند از قافله مبازه با تهاجم فرهنگی عقب بمانند .
تا به حال یک کتاب خوب به کسی معرفی نکرده‌اند اما بارها با آب و تاب اطلاع و البته انزجار خود از فیلمهایی را به رخ کشیده‌اند که “براساس پروتکل‌های یهود” و “برنامه‌ریزی فراماسونری در‌هالیوود” برای به انحراف کشاندن جوانان ساخته شده است.
5.
مقایسه فضای حاکم بر تهدید‌محوران محافظه‌کار با حال و هوای فعالیت‌های فرهنگی نسل اول انقلاب بسیار راهگشا و معنادار است.
گمان برده‌اند که آنچه تکلیف‌گرایان آرمانخواه با تلاش و همت و کار مضاعف به دست آورده‌اند را با محافظه‌کاری حفظ توانند کرد ؛ غافل از آنکه علت مبقیه جبهه فرهنگی همان علت محدثه است و برای جمهوری اسلامی‌در عرصه فرهنگ، تهدیدی بزرگتر از نادیده گرفتن فرصت‌ها و مهمل گذاشتن ظرفیت‌ها و معطل کردن نیروها وجود ندارد. ماموریتی که خود با این رویکرد “تهدید محور” به جای دشمنان بر عهده گرفته‌اند.
جبهه فرهنگ انقلاب در سالهای آغازین به جای آنکه محو تحلیل آثار هنری و رسانه‌ای دشمن باشد اولویتش را بر تولید و باز تولید محصولات متنوع هنری و رسانه‌ای گذاشته بود. هر مسجدی یک گروه سرود داشت. هر دو مسجدی یک گروه تئاتر داشت. هر مدرسه و مسجدی کتابخانه فعالی داشت که در آن آخرین آثار نویسندگان و هنرمندان نوعا جوان انقلاب به مخاطب عام عرضه می‌شد. از کارهای حجمی‌تا دیوارنویسی تا ... .
از روزی که آن نسل با همت و پرکار را خاله زنک‌های نهادهای امنیتی به بولتن‌خوانی گماردند و تحلیل‌گران خود‌نما و مجلس‌آرا اوقاتشان را در جلسات “دشمن‌شناسی و دوست فراموشی” تلف کردند و اراده‌هاشان را از تکلیف‌گرایی و آرمانخواهی به محافظه‌کاری و تهدید“‌محوری” منحرف کردند؛ شد آنچه شد.
دوستی‌های خاله خرسه‌ای خرمگس‌ها را بزرگ و بزرگتر کردند تا سنگ جمودی که بر سر نسل در خواب کرده فرود می‌آورند توجیه پذیر‌تر شود.
امروز از بندر لنگه تا جاجرم و از الشتر تا خاش و از نازی آباد تا قلهک همه جا با نسلی از منفعلانی که نام فعال فرهنگی بر آنان نهاده اند روبروییم که دشمن را بهتر از دوست و ‌هالیوود را بیشتر از امام و مدرنیته را عمیق‌تر از اسلام ناب و شیطان پرستی را دقیق تر از اسلام آمریکایی می‌شناسند .
با ادبیات خمینی بیگانه‌اند و در تکرار اصطلاحات قلمبه سلمبه فرنگی (البته به قصد نقد و انزجار !) لذتی را می‌جویند که در کلمات ساده و پیامبر گونه امام نمی‌یابند.
فعال فرهنگی در دهه اول انقلاب کسی بود که دل در گرو اسلام پابرهنگان و انقلاب مستضعفین داشت.
با زبان ساده سخن می‌گفت و آثار همه فهم عرضه می‌کرد و در کار ساختن و پیش رفتن بود و نه ایستادن و کشیک کشیدن.
پرشورترین “مرگ برآمریکا”‌ها را نیز همان نسل فریاد می‌کرد که توانایی شکست دادن آمریکا را در همه عرصه‌ها (فرهنگ و جامعه و اقتصاد وسیاست و...)در بازوان پرتلاش و پر توان خود و در آینه همت بلند و فعالیت لاینقطع در همه عرصه‌ها به عیان حس می‌کرد .
6 .
رجزجنگ نرم را با چه واژه‌هایی باید سرود؟ کرار و S300 و یا...؟
7.
مهم‌ترین نقطه قوت دشمن، ضعف ماست و بی‌همتی و کم‌کاری بزرگترین تهدید. هر ظرفیتی را که مغفول بگذاریم و هر امکانی را که به کار نگیریم گامی برداشته‌ایم در تضعیف خود و لاجرم تقویت دشمن؛ شیطان کوچک می‌خواهد باشد یا بزرگ، تحریم اقتصادی باشد یا تهاجم‌فرهنگی. تکلیف‌گرایان نگران آنچه ندارند، نیستند که "لا یکلف الله نفسا إلا وسعها". بیقرار کارند در آنچه که دارند که "لا یکلف الله نفسا إلا وسعها" و آنچه دارند را خوب می‌شناسند و کامل و عمیق و دقیق. دشمن‌ستیزان واقعی فرصت‌شناسان‌اند و نه تهدید"محوران".


جدال جمهوری با زنگیان کافوری

درباره پیامدهای سی امین انتخابات در جمهوری اسلامی
هیاهوهای بعد از سی‌امین انتخابات سراسری جمهوری اسلامی که کم و بیش در بعضی فضاهای مشهور به نخبگانی و اینترنتی ادامه دارد، چه کسی را آماج کرده است ؟
فرد منتخب را یا انتخاب‌گران را ؟
???
24 میلیون شهروند درجه 2 "جمهوری" اسلامی که "جوات موات" و "بی‌سواد" نامیده می‌شوند گزینه‌ای را (در عین انتقاداتی که به وی دارند) ترجیح داده‌اند و به این ترتیب انبوه فحاشی‌های میلیشیای اشرافیت را به گزینه‌های رقیب برگردانده‌اند که: "ببینید آنها چه بوده‌اند که اکثریت ملت حتی احمدی‌نژاد را (که از نگاه و بیان عقلانی و ضد خشونت شما مظهر همه پلیدی‌ها و پلشتی‌هاست) به آنها ترجیح داده است"!
???
تاوان چنین جسارتی از سوی این توده بی‌ادب را در سایه‌سار "ادب مرد به ز دولت اوست" چگونه باید داد؟
جماعتی که معتقدند "جهان اگر زیباست مجیز حضور مرا می‌گوید" شان خود را فراتر از اعلام دشمنی می‌داند و راه دیگری برای انتقام جستجو می‌کند. علم باید بر افراشت که: "ابلها مردا عدوی تو نیستم من انکار توام!"
نقاب باید ساخت تا نفرت از مردمان را در دروغی درشت پنهان کرد: "تقلب"!
???
جماعت تمام آبرویی را که از صدقه سر دین و انقلاب دارد به میدان می‌آورد که مردد کند 13 میلیون ایرانی را.
و گمان برد کاری که با جماعت 20 میلیونی دوم خرداد نتوانست کرد با این 13 میلیون خواهد توانست.
آن روز نیز همین جماعت تلاش کرد تا گروهی نخبه متوهم را نماد و نماینده آن 20 میلیون نفر معرفی کند و به وضوح دید که در تیر 84 چگونه تیرش به سنگ نشست. اکنون اما دوباره بر سر آن است که "نه غزه نه لبنان" را شعار لااقل آن "سیزده چهلم" بنمایاند که این بار نیز مرحله به مرحله ِ ژاژخایی‌اش آشکارتر می‌شود.
میلیشیای جدید که شمشیر از رو بسته و به جنگ "جمهوری" اسلامی آمده است هنوز مقهور و مفتون بوق‌هایی است که در لندن و واشنگتن نگران دماء مسلمین و حرمت مراجع عظام و آرمان‌های امیر مومنان‌اند! و از نهج‌البلاغه و منشور حقوق بشر و کتاب مقدس جین شارپ برای کودتای مخملی مانیفست می‌بافند.
پیراهن‌های خونینی که بر علم‌های زرکوب زمرة آشوب تاب می‌خورد تا امروز اصلی‌ترین گواه تقلبی است که با رجوع به یکی از دو دعوی مهندس راستگو اصلا به‌وقوع نپیوسته است.
???
دروغگوی بزرگ در رفتاری عجیب دو نقیض را همزمان ادعا می‌کند:
از یک سو انتخابات باید ابطال شود چرا که پیروزی رقیب و جلب اکثریت آرا نتیجه تخلفات در فرآیند انتخابات همچون توزیع سیب‌زمینی و سهام عدالت و دروغ و فریبکاری بوده و ارزشی ندارد و راهی جز تجدید انتخابات و برگزاری مجدد آن در فرآیندی سالم ( و قاعدتا با حذف فرد متخلف) وجود ندارد.
اما همزمان ادعای دیگری نیز از سوی همان منبع مطرح می‌شود: او “با فاصله بسیار” از رقیب برنده شده و تخلفات انتخاباتی نتوانسته اکثریت را به کاندیدای رمال متمایل کند و قاعدتا نیازی به ابطال انتخابات به این بهانه نیست. اما تقلب شده است و آرای برنده قطعی انتخابات (با فاصله بسیار زیاد) در مرحله اول اصلا خوانده نشده است!
پرچمدار جنبش ضددروغ! همزمان مدعی است که هم تخلف منجر به ابطال (و جلب کننده اکثریت آرا به رقیب فریبکار) صورت گرفته و هم تقلب شده و اکثریت آرا (که با فاصله بسیار به مهندس خردورز داده شده بود) به دریا ریخته شده است! دیگر از مرحوم پوپر و گزاره‌های ابطال‌پذیرش خبری نیست!
شما با گزاره‌ای شهودی مواجهید که هر طرفش را رد کنید طرف دیگر حی و حاضر است اگرچه طرفین ادعا نقیض هم باشند!
مبنای پذیرش “دلایل احتمالی برای تقلب قطعی” چیزی نیست جز ایمان به شخصیت کاریزماتیک پرچمدار و اطرافیان اخلاق محور و دروغ‌ستیزش. اگرچه برای آدم زنده ختم بگیرند و بر ربودن دختری از پیش چشمان مادر و تجاوز به او و کشتنش و سوزاندنش با اسید و دفن شبانه‌اش در قطعه 302 بهشت زهرا گواه باشند و سوگواری کنند. دختری که تنها فرزند یک شهید شیمیایی است و به ادعای دوستان مهندس ضددروغ و مخالف پرونده‌سازی! توسط بسیجیان به چنین سرنوشتی دچار شده است و البته پس از آنکه “زنده”‌می‌شود! مهندس راستگوی ما به روی مبارک هم نمی‌آورد و با دیگر مجاهدان جنبش ضددروغ مشغول پرونده هفتاد و دو تایی شهدا و... می‌شود.
???
دروغگوی بزرگ و اطرافیان اخلاق محورش که چندی است “دماء مسلمین” برایشان دغدغه‌آفرین شده است حاضر نیستند به یاد بیاورند که در دوره وزارت کشور رئیس کمیته صیانت از آرا یعنی جناب موسوی لاری تظاهرات “رای من کو” در شهرستان صدهزار نفری ایذه را با چهار کشته سرکوب کردند و درگیری در شهر سی‌ هزار نفری سمیرم را به هشت قربانی آرام کردند و عملیات آرامسازی سبزوار با سی و پنج زخمی و دوازده شکستگی استخوان و یک کشته به آرامش رسید و به دنبالش محمد خاتمی ابراز امیدواری کرد که سوء تفاهم مردم سبزوار برطرف شده باشد!
اضافه کنید به اینها آرامسازی درگیری‌های انتخاباتی فیروزآباد فارس با 4 کشته را و... .
بزرگ اسپانسر جنبش سبز و استوانه مصلحت نیز اغتشاش قزوین را با هشت کشته و اغتشاشات مشابه در اراک و اسلامشهر و مشهد و شیراز و... را نیز با خون و خشونت‌های کاملا دموکراتیک و قانونی کنترل کرد.
اما باید دید خون کدام دسته از قربانیان ناکارآمدی‌های انتظامی- اطلاعاتی سبزتر است! مردم را اگر در دوره خاتمی و موسوی لاری و رفسنجانی به خاطر تقاضای استان شدن یا اعتراض به نتایج انتخابات محلی با “اندکی!” خشونت و کشتار آرام کنند نه مشروعیتی زیر سوال رفته و نه حقوق دموکراتیک زیر پا گذاشته شده و نه قصه خلخال و زن ذمیه تداعی شده ولی اگر در بزرگترین آشوب بیست و پنج سال اخیر کشور که سرانگشت بی بی سی و”وی او ای “ در آن آشکارتر از راستگویی مهندس است همان ناکارآمدی‌ها و تخلف‌ها و جنایت‌ها ظهور کند سردمداران دولت‌هایی که یک درگیری محلی در شهر 30 هزار نفری را با هشت کشته آرام کرده‌اند یاد نهج‌البلاغه و منشور حقوق بشر و قانون همورابی و تعلیمات کنفوسیوس و اصول دموکراسی و لوازم جمهوریت و... می‌افتند. گویی تنها چیزی که از لوازم جمهوریت نیست تمکین به رای اکثریت است. انکار حق 24 میلیون شهروند درجه دو جمهوری اسلامی عین اخلاق و شریعت و قانون و دموکراسی است چرا که حمایت شیمون پرز و نتانیاهو و رسانه‌های راستگوی صهیونیستی و وهابی را با خود دارد.
و هر که با پرز و مسعود رجوی و رضا پهلوی و گوگوش و سروش هم‌آوا نشود و از حق مسلم ایالات متحده تهران شمالی و توابع دفاع نکند و رای کیفی آنها را از اکثریت 24 میلیونی جوات‌ها پس نگیرد، دیکتاتور است.
رهبری به خاطر آنکه نظارت استصوابی جریان اشرافی در مورد نتیجه انتخابات را نمی‌پذیرد و حاضر به وتوی جمهوریت نظام برای حفظ اسلامیت سلطنتی – حکمیتی آنان نمی‌شود هدف تیرهای سهم‌آگین قرار می‌گیرد و فریاد "این عمار"ش در هیاهوی سکوت رهروان مخلص عبدالله بن عمر و شریح قاضی و ربیع بن خثیم به تغافل سپرده می‌شود.
از یک سو فضلای حوزه علمیه در حالی که بارها و بارها هل من ناصر "نائب امام زمان" را با سکوت بی‌معنی و البته بسیار معنادار خود پاسخ گفته‌اند سرانجام 140 روز بعد از هجوم بی‌امان سرپنجه‌های سرمایه‌داری جهانی و داخلی به جمهوریت نظام با پرستیژی بیطرفانه! و منصفانه! قبول کرده‌اند که البته تقلبی صورت نگرفته و به هر حال ]با کمال تاسف و تاثر[ ملت خود به چنین انتخاب غلطی رسیده‌اند و باید دندان سر جگر گذاشت و خود را از “نعمت ولایت!” محروم نکرد و شکر “نعمت ولایت” را با سکوت بی‌طرفانه و غیرخائنانه و فاضلانه ممتد خود به نمایش گذاشت.
و از دیگر سو مدعیان حرمت دانشگاه و علمداران فرهیختگی و علم و بیطرفی علمی و.... بدیهی‌ترین شرط علم را که “مشاهده واقعیت” است با انکار واقعیت 24 میلیونی انتخابات سی‌ام به نمایش گذاشتند!
نخبگی اینان نه با مشاهده واقعیت که با انکار آن آغاز می‌شود و علم در دستانی که به خون جمهوریت آلوده است معنا و کارکردی جدید یافته است: “واقعیت آنقدر نسبی است که در آن گاه 24 کوچکتر از 13 است !”
دانشجویی می‌گفت: استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در حالی که نامه جعلی وزیر کشور به رهبری را مبنی بر اعلام آمار واقعی! آرای مردم در دست داشت با غیظ می‌خروشید که “ببینید در این مملکت چه خبر است!”
این نهایت راه آن دانشگاهیانی است که سالها ادعای مشاهده بیطرفانه و پرهیز از قضاوت ارزشی‌شان گوش فلک را کر کرده بود و اکنون در مواجهه با واقعیت زشت! و غیرقابل‌تحمل انتخاب اکثریت مردم چنین به جان آمده و با تمام وجود به انکار برخاسته‌اند.
زنگیانی که خود را کافور نامیده بودند از شراب سرابی که توهمات روشنفکری به آنان خورانده بود چنان مست گشتند که تیغ برکشیدند تا بی‌دریغ پیکره جمهوریتی که اهواء آنان را پاسخ نگفته و پرونده پژوهشی را که به نتیجه دلخواه آنان نیانجامیده، پاره پاره کنند.
مذبذبین تذبذب را بدل از استقلال گرفتند و به‌جای پذیرش آراء ملت در عین نقد و نفی شخصیت و دیدگاه منتخب اکثریت، دکان دو نبش باز کردند و نخبگانی که ادعای ابن‌اللبونی کردند و خود را شترهای نر دوساله! نامیدند با پستان‌های پرشیر و پهلوهای پروارشان در ذهن سرویس‌های قلدر جاسوسی انگلیس و آمریکا شیرین‌‌ترین خاطرات تاریخ معاصر ایران را به‌جا گذاشتند.
???
چه چیز انقلاب را به رغم خیانت و رفوزگی “خیل” نخبگان اسرائیل‌پسند و آمریکاپسند اعم از سیاسی و حوزوی و دانشگاهی و رسانه‌ای و هنری و.... از این گردنه گمراهی گذراند و امواج نفرتی را که از دهان اژدهای دروغ شعله می‌کشید و می‌کوشید التهاب و تردید و تنفر را در ایران بزرگ (و نه فقط جمهوری گوگوری مگوری تهران شمالی و توابع) بپراکند مهار کرد؟
???
در مواجهه با زمره تزویر که انتقامشان از ملت را در پرخاش به منتخب پنهان کردند باید به دفاع از رئیس‌جمهور پرداخت یا خیل انتخابگران ضعیف پنداشته‌شده و ضعیف خواسته‌شده را سازمان باید داد و به میدان آورد؟
کدامین اراده در “جمهوری” اسلامی به‌دنبال ‌بر هم زدن قواره قناس رسانه‌هایی است که ملیت‌شان در دو جناح و ایرانیت‌شان در چند ایالت تهران شمالی و توابع خلاصه می‌شود؟
کدامین اراده در “جمهوری” اسلامی به‌دنبال متشکل کردن و تریبون دادن و میدان باز کردن برای جنبش ضداشرافیت، جنبش بازگشت به خمینی، جنبش احیاء آرمان‌های مردمی انقلاب اسلامی است؟ مهندس راستگو و اعوان و انصار خردورز و اخلاق‌گرایش؟ یا جناح فخیمه راست و فضلایش؟ یا جناب رئیس‌جمهور که شاید ترجیح بدهد این 24 میلیون نیر وی او باشند و نه برعکس؟