مراد از علم دینی و علم غیردینی چیست؟
گفتاری منتشر نشده از علامه مصباحیزدی در نسبت «علم و دین»
باید توجه داشته باشیم کاربردهای واژگان را از هم تفکیک کنیم تا در بحث، مغالطه پیش نیاید. بعد از اینکه دو واژه علم و دین را درست تحلیل کنیم و معانیاش را درست بشناسیم، آنگاه این سوال مطرح میشود که این دو چه ارتباطی با هم دارند؟ اگر واژه ترکیبی «علم دینی» را به کار بردیم، به چه معنا میتواند باشد؟
علم دینی یک ترکیب وصفی است و گاه به صورت ترکیب اضافی - علم دین- و به صورت مضاف و مضافالیه به کار برده میشود. درترکیب وصفی علم دینی، «دینی» صفتی برای علم است. اگر قید توضیحی نباشد که البته اینطور تلقی نمیشود که قید توضیحی است، قید احترازی خواهد بود. یعنی وقتی میگوییم علم دینی، آنچه در ذهن شنونده میآید، این است که علم، گاهی دینی است و گاهی غیردینی. از این رو، میخواهیم ببینیم علم دینی با علم غیردینی چه فرقی دارد.
اما اگر گفتیم هر علمی دینی است، در واقع قید دینی، قیدی توضیحی خواهد بود. همانطور که میدانید گاهی ترکیبات وصفی، ترکیبات توضیحی هستند، یعنی فقط برای این است که شنونده بتواند نیت گوینده را بهتر بفهمد؛ وگرنه بدون وصف هم همان معنا اراده میشود. مانند «انسان بشری» که انسان یعنی همان بشر یا مانند اوصافی که جزء ماهیت موصوف باشند مانند «انسان دو پا». روشن است که قید در اینجا، قید توضیحی است چرا که همه انسانها دو پا هستند؛ البته نباید در مثال مناقشه شود.
به هر حال قید، گاهی قید توضیحی و وصفی است که فقط موصوف را روشن میکند و گاهی قید، احترازی است، یعنی این قید، یک قسم را خارج میکند. مانند «علم دینی» در مقابل «علم غیردینی»؛ به این معنا که دو گونه علم داریم؛ علم دینی و علم غیردینی.
وقتی میگوییم علم دینی، آن قسم دینی را اراده میکنیم؛ نه آن قسم دیگر که غیردینی است. تلقی عمومی و عرفی این است که قید دینی در ترکیب وصفی علم دینی، احترازی است، هر چند شاید بتوان این را به صورت قید توضیحی هم تلقی کرد. براساس این تلقی عرفی، علم دینی شامل بخشی از علوم میشود و بخش دیگر از علوم خارج میشود.
وقتی علم را به دین ربط میدهیم و میگوییم علم دینی، معنای یاء نسبت این است که آن علم مطلق، خود به خود به دین یا غیردین نسبتی ندارد و میخواهیم به دین نسبتش بدهیم. مثل اینکه میگوییم عالم ایرانی. عالم ممکن است ایرانی باشد یا غیرایرانی؛ اما وقتی میگوییم عالم ایرانی، منظورمان آن عالمهایی که غیرایرانی هستند، نیست. تلقی عرف این است که نسبت، چنین نقشی را ایفا میکند یعنی نقش قید احترازی دارد. لازمه چنین نقشی این است که در سایه این نسبت، وصفی برای علم حاصل شده که اگر این قید را نمیآوردیم، آن وصف را نمیداشت. ریشه بحث به بحثهای ادبی برمیگردد.
در هر نسبتی مانند «ایرانی» نوعی ملابست شرط است. در اینجا ملابست بیشتری شرط است؛ اما تعیین حد ملابست، برهانی نیست، بلکه عرفی است. توجه به این نکته لازم است که ارتباط کامل و در حد وحدت و اتحاد، همهجا شرط نیست و گاهی یک مناسبت خیلی کوچک برای برقراری نسبت کافی است. پس نمیتوانیم بگوییم هر جا وصفی برای موضوعی آورده میشود، حد نصابی دارد که مثلا بیست درصد حیثیات وجودیاش را باید به آن مربوط کند و نسبت معینی باید در آن لحاظ شود. همین اندازه که عرف، برقراری نسبتی بین صفت و موصوف را صحیح بداند کافی است. صدق نسبت، صدقی عرفی است و برهان عقلی، دلیل تجربی، دلیل تاریخی یا نصی از کتاب و سنت ندارد. ریشه اینگونه مسائل زبانی، فقط قرارداد است.
توقع عرف از ترکیب وصفی علم دینی
عرف از ترکیب وصفی علم دینی چه توقعی دارد؟ چندگونه نسبت بین علم و دین برای صحت عرفی ترکیب «علم دینی» کافی است؟ فقط یک جهت است یا جهات متعددی ممکن است منشأ این نسبت باشند؟ به نظر میرسد جهات مختلفی برای این ملابست و مناسبت فرض میشود که هیچ کدام نامعقول نیست و بلکه غیرعرفی هم نیست.
نوع اول: وحدت مسائل
علم برحسب تعریف مورد قبول، مجموعه قضایایی است که از موضوع و محمولی تشکیل شده و پاسخی برای اثبات یا سلب میطلبد. هر تلاشی در این راه، تلاشی از سنخ آن علم بهشمار میرود؛ فقاهت (در فقه)، تفلسف (در فلسفه) و تحقیق و پژوهش علمی(در علوم). بین علم به این معنای عام و بین دین به معنای دین الهی و صحیح، چه نسبتهایی ممکن است باشد؟ آیا اگر این مساله متافیزیکی که «خدا هست یا نیست»، عینا در متن منابع دین قرار بگیرد، جزء اصول آن دین حساب می شود یا جزء فروع یا جزء نتایجی که از دین گرفته میشود و به هرحال به دین ملحق میشود؟ این سوال، سوالی علمی است. علم به همان معنای عام که شامل فلسفه و ریاضیات هم میشود، یعنی مجموعه مسائلی که محور خاصی داشته باشد. این مسائل میتواند شامل مسائلی مانند مسائل منطقی و ریاضی هم باشد که فقط با روش تحلیل عقلی قابل اثبات است؛ نه روش ترکیبی و تجربی. ولی براساس گرایش پوزیتویستی، اینها جزو علم نیست چرا که علم به معنای پوزیتویستی آن، فقط با متد تجربی قابل اثبات است. مطابق این گرایش، اینگونه مسائل، نالج (knowledge) و جزء معارف هست؛ اما آنها را جزء علم محسوب نمیکنند. پوزیتویستها در ریاضیات، حساب و جبر خیلی گیر میکنند و نمیدانند چه بگویند. معمولا اینها را برمیگردانند به توتولوژی و میگویند اصلا علم نیست؛ ولی فوق علم است.
به هر حال، علم به معنای مجموعه مسائل حول محور خاص و دین به معنای یک سلسله عقاید حق، ارزشهای صحیح و احکام الهی چه رابطهای میتوانند با یکدیگر داشته باشند؟ یکی از روابط این است که یک، چند یا همه مسائلی که در یک علم مطرح میشود عینا در منابع دینی هم مطرح شده باشد. طبق یکی از فرضهای گذشته میتوان گفت که این مسائل یک علم است که هم در منابع دینی مطرح شده و با متد وحیانی اثبات میشود و هم در کتب فلسفی مطرح شده و با متد تعقلی اثبات میشود. مانند مساله توحید و خداشناسی که میتوان مجموعه مسائلی را که محورش خداست، یک علم مثلا «علم خداشناسی» دانست. این صورت، اشکال عقلی، نقلی یا عرفی ندارد. اگر گفتیم باید متد خداشناسی هم تعیین شود، دو علم خداشناسی خواهیم داشت؛ یکی خداشناسی عقلانی و دیگری خداشناسی دینی یا وحیانی. اما اگر متد را جزو مقوم قرار ندهیم، یک علم است که با دو متد اثبات میشود؛ یکی از راه عقل و به استناد عقل بشری و دیگری از راه نقل و به استناد وحی آسمانی.
این نسبت وحدت، بهترین نسبتی است که بین علم و دین میتواند برقرار باشد. خداشناسی، هم علم به اصطلاح عام آن است، یعنی مجموع مسائلی حول محور خداست و هم دین است چرا که اساس هر دینی خداشناسی است. هر دینی در این باره پاسخهایی دارد. خدا یکی است، صفات ثبوتیه و سلبیه دارد و.... این عالیترین رابطهای است که میتواند بین علم و دین برقرار شود، یعنی مسائلی باشد که عینا هم در دین مطرح هست و هم در علم. البته اینجا که میگوییم هم در دین، هم در علم، دین را به اعتبار منابعش جدا میکنیم. این یکی از اطلاقات شایع دین است که براساس آن، دین به معنای آن است که استناد به وحی داشته باشد. هر چند دین کاربرد دیگری هم دارد که بر اساس آن، نه میتوان به وحی استناد کرد و نه شرط کردن استناد به وحی در دین، لزومی دارد. مثلا معمولا ادیان هندوئیسم، اصلا به نبوت قائل نیستند؛ ولی احکام و مناسک دینی و خداشناسی دارند. پس یک نوع رابطه این است که خود مسائل یک علم، یعنی مجموعه مسائلی که به مناسبت محور مشترک، اسم آن را علم خاص گذاشتهایم، عینا در منابع دینی موجود باشد. بهترین مناسبتی که میتواند بین علم و دین وجود داشته باشد این نوع ملابست بین علم و دین است.
نوع دوم: روش اثبات مسائل
نوع دیگر رابطه علم و دین این است که یک سلسله مسائلی را با محور واحد انتخاب کنیم که اصلا از راه عقل یا تجربه حسی قابل اثبات نباشد؛ بلکه راه اثبات آنها فقط وحی یا چیزی که منتهی به وحی میشود، باشد. مثل این مساله در فقه که «نماز صبح دو رکعت است»؛ مجموعه چنین مسائلی را میتوان عبادتشناسی نام نهاد. چگونه این همه علمهای جدید مانند غدهشناسی، میکروبشناسی و... علم است، ولی عبادتشناسی نتواند علم باشد؟ روش اثبات اینگونه مسائل چیست؟ نماز چند رکعت است؟ ارکانش چیست؟ واجبات، مستحبات و مکروهاتش چیست؟ میتوان سایر عبادتها را هم به آن ضمیمه کرد و علمی به نام علم عبادتشناسی ارائه داد که زیرمجموعه علم فقه به معنای عام باشد. این مسائل اصلا از راه دیگر قابل اثبات نیست. نه هیچ برهان عقلی دارد که نماز صبح را باید دو رکعت خواند و نه در هیچ آزمایشگاهی میشود این را اثبات کرد که نماز صبح باید دو رکعت باشد. اثبات این مساله فقط با استناد به وحی است که به پیغمبر اکرم (ص) شده و ائمه اطهار (علیهمالسلام) آن را بیان کردهاند و برای ما نقل شده است. یعنی این علم، از علومی است که با متد تاریخی نقلی اثبات میشود و منابع آن هم فقط منابع وحیانی است. این چه علمیاست؟ این، متن دین است و از این رو، علم دینی است یعنی علمٌ هُو الدّین، جزءٌ مِنَ الدین. اگر به لحاظ متعلق این علم، یعنی قضیه منهای تصدیق آن را در نظر بگیریم، به یک معنا جزئی از دین حساب میشود.
بنابراین، وجه دوم برای تفسیر علم دینی این است که علم دینی به معنای چیزی است که اصلا در غیر دین وجود ندارد و سوالش فقط در دین و با منابع دینی پاسخ داده میشود. بر اساس این اصطلاح، علومی که از این قبیل نیست، علوم غیردینی هستند؛ هر چند ادبیات و صرف و نحو عربی باشد که همه ما آنها را جزو علوم دینی به حساب میآوریم. طبق این اصطلاح، علومی مانند صرف و نحو، لغت عرب و... هیچ ربطی به دین ندارند. طبق این اصطلاح، علم دینی آن علمی است که موضوع و محمولش در متن دین مطرح شده و راه اثباتش هم منابع دینی است.
نوع سوم: توقف اثبات مسائل دین بر علم
مناسبت دیگری که بین علم و دین میتوان در نظر گرفت این است که علم دینی، علمی است که برای اثبات مسائل دینی مورد نیاز است یعنی بدون آنها نتوان مسائل دینی را اثبات کرد. وقتی در علم سوالی مطرح میشود که آیا این محمول برای موضوع اثبات میشود یا نه؟ پاسخ باید با استفاده از اصولی باشد که معمولا اصول موضوعه یا مصادرات است یا اصول متعارفه. باید یک اصولی داشته باشد که مورد قبول طرفین باشد. آن مبناها و قواعدی که در پاسخ به یک سوال دینی در زمینه عقاید، اخلاق و احکام به ما کمک میکند و برای اثبات مسائل دینی ضرورت دارد، علم دینی نامیده میشود.
طبق این اصطلاح، امروز ادبیات عربی و لوازمش که در فهم آیات و روایات دخالت دارند، علوم دینی هستند؛ چرا که بدون این قواعد نمیتوان قرآن را درست فهمید. تفسیر قرآن نیز علم دینی است چرا که بدون این علم، آیات را نمیتوان فهمید و در نتیجه نمیتوان به مسائل دینی پاسخ گفت. پس علم دینی یعنی «ما یتوقّفُ علیه اثباتُ مسائلالدین». اگر این علمها نباشد ما نمیتوانیم مسائل دین را اثبات کنیم. این اصطلاح، موارد روشنی دارد، مثل فقه و اصول فقه، همچنان که موارد مشکوکی هم دارد. بعضی از مسائل دینی مثل اعتقاد به خدا متد عقلانی دارد و اثبات آنها به یک سلسله مباحث فلسفی احتیاج دارد. پس آن بخشی از فلسفه که در اثبات خدا به ما کمک میکند، مایتوقف علیه الدین است یعنی تا این بخش از فلسفه را نخوانیم، بخشی از مسائل دین را نمیتوانیم اثبات کنیم. فرض این است که اینگونه مسائل فقط با متد تعقلی قابل اثبات است. درست است که در قرآن آمده إِلَـهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ، اما به استناد قرآن که نمیگوییم خدا یکی است چرا که اول باید بدانیم خدا یکی است، پیغمبری فرستاده است، این قرآن کتاب آن پیغمبر است، کلام او برای ما حجت است، بعد استناد کنیم به اینکه در قرآن چنین نوشته و بدین جهت، درست است. وقتی هنوز در قدم اول هستیم که آیا خدا یکی است یا چندتا، اگر بگوییم خدا به این دلیل یکی است که قرآن میگوید إِلَـهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ، متد صحیحی نیست. مساله توحید را باید با عقل و قواعد فلسفی اثبات کرد. پس آن فلسفهای که برای اثبات دین نیاز است، علم دینی است، چون بدون این قواعد، مسائل دینی اثبات نمیشود.
در این کاربرد، منظور از «یاء» نسبت در واژه «دینی» یعنی چیزی که اثبات مسائل دین به آن نیاز دارد. طبق این لحاظ، حتی فلسفه از علوم دینی است و چقدر کوتاهنظری است که کسانی فکر کنند فلسفه با دین هیچ ارتباطی ندارد یا ضددین است؛ مخصوصا اگر فلسفه را مجموعه مسائل بدانیم، نه راهحلهای خاص. در فلسفه چند نظریه وجود دارد و همانگونه که اصالت وجود جزء فلسفه است، اصالت ماهیت هم جزء فلسفه است. همانطور که وجوب نماز جمعه جزء فقه است و حرمت آن هم جزء فقه هم کسانی که نماز جمعه را واجب میدانستند فقیه بودند و هم کسانی که آن را حرام میدانستند. در فلسفه هم اثبات یا انکار مسائلی مانند اصالت وجود یا اصالت ماهیت، تشکیک در وجود و... هر دو فلسفه است. این کلام که ظاهرا اصلش از ارسطو نقل شده، معروف است که اگر میبایست فلسفیدن که میبایست، و اگر نمیبایست هم باید فلسفیدن. یعنی اگر بخواهیم غلط بودن فلسفه را هم اثبات کنیم، باز با فلسفه داریم اثبات میکنیم. بحث از اینکه این مطلب فلسفی غلط است، خودش نوعی فلسفه است. اثبات یا نفی توحید با متد تعقلی و فلسفی است. این، فلسفه است، چرا که فلسفه یعنی اثبات یک محمول برای موضوعی با متد تعقلی.
به هر حال، اگر اثبات بخشی از مسائل دین بر چنین علمی متوقف بود، این علم به همین اعتبار جزء علوم دینی است و دینی بودنش به معنای ما یتوقف علیه اثبات مسائل الدین است. البته این سخن به معنای این نیست که همه مسائل آن علم برای همه دین مورد نیاز است؛ بلکه ادنی ملابست کافی است و اثبات بخشی از دین بر بخشی از این مسائل متوقف است، اما وقتی ما مجموع این مسائل را یک علم تلقی کرده و مجموع اخلاق، اعتقادات و احکام را یک ماهیت به نام دین فرض کردیم، میتوانیم بگوییم دین با علم نسبت دارد و بر اساس این اصطلاح، علم محتاج الیهِ آن دین است.
انواع دیگر مناسبت میان علم و دین
وجوه دیگری نیز برای این نسبت وجود دارد. مثلا بعضی از بزرگان فرمودهاند که دینی بودن یا غیردینی بودن علم را میتوان با انگیزه عالم و متعلم در نظر گرفت. اگر با علم آن چنان برخورد کنیم که ما را با خدا آشنا کند و حتی در علوم طبیعی تحقیقاتی کرده و با متد طبیعی تجربی مسائل را اثبات کنیم، در واقع برای شناخت بخشی از افعال الهی تلاش کردهایم که بخشی از خداشناسی است و به این صورت همه علوم میتوانند دینی باشند.
البته این، علم غیردینی را نفی نمیکند چرا که بالاخره کسی که این انگیزه را ندارد، علمش دینی نیست، چون ملاک دینی و غیردینی بودن علم این است که با چه نگاهی به این مسائل نگاه شود و با چه انگیزهای این مسائل تحقیق شود. به هرحال این هم یک نسبتی است. علم با دین این نسبت را دارد که بالقوه میتواند انسان را با خدا آشنا کند. آشنا شدن باخدا هدف دین است. هر علمی بتواند هرچند بهصورت بالقوه به ما کمک کند با خدا آشنا بشویم، از آن جهت علم دینی است که به هدف دین (شناخت خدا در ذات و صفات و افعال) کمک میکند. هرچند این هم نسبت غلطی نیست؛ اما ظاهرا در استعمالات و بحثهای شایع این معنا اراده نمیشود. طب را برای سلامتی بدن و علاج بیماریها میخوانند؛ اما اینکه خدا این بیماری را قرار داده و راه علاجش هم این است که با این وسیله خدا را بشناسیم، در علم طب دخالتی ندارد؛ بلکه انگیزهای خارج از ماهیت علم است. بههرحال، این هم نسبتی است و نباید گفت که این نسبت غلط است؛ اما در استعمالات شایع، ظاهرا استعمال معروفی نیست. اما آن سه وجه دیگر که بیان شد معروف و متعارف هم هست و در محاورات به کار میرود.
آیا علم ضددینی هم داریم؟
بعد از اینکه دانستیم علم را میتوان به دو قسم دینی و غیردینی تقسیم کرد، این سوال مطرح میشود که آیا علم ضددینی هم داریم؟ معنای غیردینی بودن، تضاد داشتن با دین نیست. مثلا اگر مطالبی را نه از راه منابع دینی، بلکه از راه عقل اثبات کردیم مثل بسیاری از مسائل اخلاق، این به یک معنا علم دینی نیست، چراکه از منابع دینی استفاده نشده است؛ ولی ضددین هم نیست. همان مطالب را با منابع دینی (منابع وحیانی) هم میتوان اثبات کرد و با هم تضادی ندارند؛ ولی به هر حال این غیر از آن است. این یک متد است و آن یک متد دیگر. یا طبق این اصطلاح که علم دینی علمی است که مسائلش جزئی از مسائل دین باشد، آن علومی که مسائلشان هیچ ربطی با دین ندارد، علوم غیردینی هستند؛ اما ضرورتا معنایش این نیست که ضددینی هستند. علم غیردینی طبق این اصطلاح، علمی است که موضوع، مسائل و متد تحقیقش جداست و ربطی به دین ندارد. اگر کسی اصطلاح علم ضددینی را به کار ببرد به چه معناست؟ آیا علم ضددینی هم داریم؟
بیشتر مسائلی که در علوم رایج دنیا مطرح میشود، ظنی هستند و به همین دلیل، بعد از مدتی عوض میشوند و نظریات ابطال میشود. آنچه از این علوم انتظار میرود، این است که راهحلهایی برای مسائل مورد بحث در آنها پیدا شود که این راهحلها روشمند باشد و با روشی خاص اثبات شود. در همه علوم نظریاتی وجود دارد که تا مدتی مورد قبول و بلکه مورد قبول عام است و همه میپذیرند؛ ولی بعد معلوم میشود اشتباه بوده یا استثنا پیدا میکند. مانند اینکه طب سنتی مبتنیبر یک سلسله پیشفرضهایی است که امروز تقریبا میتوان گفت ابطال شده و اگر هم نگوییم ابطال شده، دستکم دلیل معتبری ندارد و نظریاتش تغییر میکند. منظور این است که وقتی ما علمی را میآموزیم یا میگوییم این کتاب درباره فلان علم است، معنایش این نیست که همه راهحلهای ارائه شده برای مسائل آن، قطعی است؛ بلکه مسائل ظنی هم اگر روشمند باشد و براساس متدی اثبات شده باشد، میگوییم علم است. در این صورت، اگر هم بعدا نظریهای در یک علم باطل شد، زمین به آسمان نمیآید، همچنان که نمونههای فراوانی برای آن وجود دارد.
در علوم دینی هم چنین چیزی وجود دارد. بسیاری از مسائل فقه از همین قبیل است، بنابراین اختلاف فتوا وجود دارد. وقتی مرجعی از دنیا میرود فتواهایش منسوخ میشود، یعنی عملا از اعتبار میافتد و فتاوای مرجع دیگری معتبر میشود و مورد عمل قرار میگیرد. یعنی هیچ کدام از این فتاوا یقینی نبوده یا لااقل بعضی از آنها یقینی نبوده است. بالاخره ضمانتی ندارد که همهاش یقینی باشد. بنابراین، میتوان فرض کرد که در یک علم، دو نظریه وجود داشته باشد و هر دو ظنی یا غیریقینی باشند و این نظریات با هم تفاوت دارند. همانگونه که میدانید در علوم تجربی اینگونه اختلافات فراوان وجود دارد. در یک علم چند نظریه متفاوت وجود دارد. مثلا در روانشناسی جدید، نظریات متفاوتی درباره توجیه یک پدیده روانی و اینکه این پدیده چگونه تحقق پیدا میکند، وجود دارد. مثال سادهاش اختلافی است که بین رفتارگرایان با بعضی دیگر از مکاتب روانشناسی وجود دارد. رفتارگرایان میکوشند همه پدیدههای روانی را با مطالب تجربی حسی تبیین کنند. به همین دلیل، همه چیز را تابع مغز، شرایط مختلف مغز و سایر اندامهای بدن میدانند و چیز دیگری را نه تنها قبول ندارند؛ بلکه اصلا انکار میکنند. آنها چیز مستقلی به نام روح را قبول ندارند. حالا رفتارگرایی کمی ضعیف شده است؛ ولی هنگامی که گرایش پوزیتویسم در فلسفه رایج بود، رفتارگرایی هم در روانشناسی خیلی شایع بود.
برای اینگونه مسائل مخصوصا آنچه مربوط به علاج دردهاست، راههای مختلفی پیشنهاد میشود. احیانا بعضی از آنها مثلا برای رفع افسردگی میگویند مقدار کمی نوشابهای استفاده کنید که چند درصد الکل داشته باشد. دانشمند دیگری که تابع نظریه دیگر است راه علاج متفاوتی را پیشنهاد میکند. وقتی دو راه حل برای یک مساله پیشنهاد شد، ممکن است یکی از آن دو با ارزشهای دینی سازگار باشد و دیگری سازگار نباشد. مانند آنکه یک ناراحتی روانی را میتوان با داروهای حاوی الکل قابل توجه درمان کرد که خواهناخواه یک مرتبهای از سُکر میآورد و میتوان با داروهای دیگری معالجه کرد که اصلا الکل نداشته باشد. همچنان که درمان آنها با روشهای دیگر مانند رفتاردرمانی و مراقبت امکانپذیر است. علم، یک علم است، یعنی یک سلسله مسائل خاصی است؛ اما راهحلها دو نوع است که یک نوعش با ارزشهای دینی سازگار است و نوع دیگر با ارزشهای دینی سازگار نیست.
حال، جا دارد که بگوییم راهحلهای موافق ارزشهای دینی که در یک علم پیشنهاد میشود، علم دینی است. یعنی روانشناسانی که برای علاج اینگونه ناراحتیها و روانپریشیها، داروها یا رفتارهای سازگار با ارزشهای دینی را پیشنهاد میکنند بر اساس «روانشناسی دینی» عمل میکنند؛ اما آنها که راههای ناسازگار با ارزشهای دینی را پیشنهاد میکنند، علمشان مسامحتا ضددینی نامیده میشود. مثل اینکه بعضی از روانشناسان، برای بعضی از مشکلات جوانها رفتارهای حرام و غیرشرعی را پیشنهاد میکنند یا برخی، داروهای خوراکی نامشروع مانند نوشابههای الکلی را پیشنهاد میکنند. آن مکتبی را که این روش ها را پیشنهاد میکند، مسامحتا میگوییم علمش ضددینی است چون با ارزشهای اسلامی اصلا سازگار نیست.یک وقت چیزی پیشنهاد میشود که خنثی است، یعنی دین آن را نفی و اثبات نمیکند. در این صورت علم، غیردینی است؛ اما گاهی چیزی پیشنهاد میشود که دین آن را طرد میکند و میگوید این کار را نکن. البته گاهی این فرض ممکن است همانگونه که فقها هم فرض کردهاند که علاج یک بیماری بر دارویی متوقف باشد که شرعا فیحد نفسه حرام است. در این مورد گفته شده که اگر تحملش سخت باشد، استثنا جایز است. بحث ما در اینگونه موارد نیست؛ بلکه بحث در جایی است که یک بیماری عادی که کشنده نیست و تحملش سخت نیست دو راه علاج دارد.
همچنین است اگر در علمی، مسالهای با متد خودش بهصورت ظنی و احتمالی اثبات شده؛ ولی شایع شده و مورد قبول اهل نظر آن علم و صاحبنظران واقع شده، هر چند مانند بسیاری از نظریات، مدتها و گاه تا صد سال یا بیشتر مورد قبول عام واقع شود و بعدها معلوم شود که درست نبوده است؛ اما فرض کنید در دین اثبات شد که این نظریه درست نیست، یعنی حل آن مساله مبتنی بر اصول موضوعهای است که دین آن اصول موضوعه را قبول ندارد، مثلا بر نظریه ماتریالیسم و انکار ماورای ماده مبتنی باشد. همچنانکه بسیاری از مسائلی که روانشناسان رفتارگرا مطرح میکنند، همین طور است و بر انکار ماوراء ماده مبتنی است. در اینصورت راهحلی که ارائه میدهند، با مبانی دینی سازگار نیست و میگوییم این علم ضددینی است؛ اما علومی را که اینگونه با مبانی دینی تنافی ندارند، هرچند از لحاظ مسائل یا روش تحقیق با دین فرق داشته باشند، میتوانیم دینی بنامیم؛ به این معنا که منافاتی با دین ندارند.
این متن برگرفته از سلسله نشستهای «علم دینی» است که در قم برگزار می شود.